زمان رفتن رسیده بود و
من نرفتم
تا دوباره زمان رفتن رسید و من
نشسته بودم هنوز
بار سومی اما
که زمان رفتن رسیده بود
شمشیر کافی نداشتم
الکی که آدم
نمی رود کربلا
نماز نخوانده داشتم و بچه ها تازه
بار چارم
راه کربلا دور بود
بار پنجم خسته بودم
علاوه بر آن
تازه باران هم می آمد
علاوه بر آن هر بار...
زمان رفتن رسیده بود
در هر تمام هر لحظه
و کوفه
مغموم و ساکت
راه کربلا را
نگاه غمزده می کرد
[+] --------------------------------- 
[0]