رویای نیمه شب پاییزی
ایمان نیاوریده
مثل دانه های شفاف انگور تابستانی
که شیرین اند
و توی قلبشان مستی است
انسان نیافریده
مثل خدایی زیبا
که از خلقت دنیای بدون آدمهایش راضی است
لب هایش
متفرعن و بی باک
پیچیده اند در میان تاک های زخمی پاییزی
و با لذت
رمق های انتهای درخت را
برای سبز شدن
و شیرین شدن
و گس ماندن
نوک میزنند مرا
و به بازی می گیرند
دلش مرا می خواهد
باور نکردنی است
ولی واقعن گاهی
کمی
دلش مرا می خواهد
[+] --------------------------------- 
[0]