رویای نیمه شب تابستان
ماه
نگران دریاچه بود ماه
بی تاب افیلیای توی آب افتاده
توی موجها رفته
آرام نگرفته ی پیکری
که مورس می زند به دنیا با
لهجه های اسکاتیش
"هاه...
هاملت...
هاملت جان...
هاه...
هاملت..."
ماه
نگران دستهای ظریف زیر آب رفته بود
"کنجکاو بیخود اند ماهی ها
نوک میزنند بیخود
ورجه می کنند بیخود در
لا به لالای اندامش"
ماه نگران چشمهای بسته بود
" چشم نباس زیاد بسته باشد
چشم بسته خوب نیست
چشم بسته
خراب می کند خاطرات آدم را"
ماه احساس کرده بود
که این یک شنای معمولی نیست
به اعتقاد ماه دخترک
زیادی سفید بود
"دختر در این سن باید
بیشتر از اینها
قرمز باشد"
ماه ساده بود
ماه بسیار ساده بود
هاملت
دور از تمام دریاچه های دنیا
آرام
می گریست جوان بیچاره
[+] --------------------------------- 
[0]