سوپرشق
مثل قهرمان
بروم روی آسمانخراش
و شهر را نگاه کنم
بگویم که
"شهر
شهر کس کش
شهر لعنتی..."
و یادم بیاید
دخترانی را
که نجات نداده ام
چون نمی شد
نمی توانستم
مثل قهرمان
غصه ام بگیرد
و قلبم ییهو
توی مشت غم فشرده شود
مثل قهرمان
و بعد تو
بیایی
بالهای خفاشی ات را ببندی
شنل ام را
روی شانه ام بیندازی
خط باریک سینه ات را
به رخ بکشی
بگویی
"لازمی
چون
توی دور دست ها
دشمن
حمله کرده است" کاش...
[+] --------------------------------- 
[0]
Varanasi
"No place along her banks is more longed for at the moment of death by Hindus than Varanasi, the Great Cremation Ground,"
تلخ
مثل رودخانه ها
کم عقل من
داناست
لباسهای ساده می پوشد
و خاک سیاه چشمش را
در جستجوی چشمهای کاشته
شخم می زند
نرم
مثل رودخانه هاست
کم عقل من
برای دردهای بزرگ
جور تلخی داناست
و مثل گنگ
مهاراجه های بسیاری
و آرامش عظیمی
و کپل های بزرگی دارد
تختخواب من داناست
و من برای خوابیدن
بالشتی دانا دارم
و من
که مردی سهون نادان ام
بالشتی دانا دارم
با تکه های توری گمنام
در کناره هاش
و بوی تلخ زنی دانا
که به حد بیشتر از نصفگی هایم
بوسی است
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل جوجه گنجشک های از گرما مرده
دراز می کشم بر آسفالت
و از بوی نفتالین
در خود مچاله می شوم
- شاید کتاب چاپ کنم
شعر زیاد دارم به هر حال
کسی
باید انتخاب کند
سوادش را ندارم
سعی میکنم
خسته نباشم
تنها نباشم
غمگین نباشم
شاید اصلن خیلی
معروف شدم
شاید اصلن عکسم
توی روزنامه چاپ سد
شاید اصلن مردم
جنازه ام را
کاندید ریاست جمهوری کردند
و دردناکی سنگ ریزه های آسفالت
شانه های لاغر مرا
و فوت مهربان باد
پرهای دردناکم را
مثل شاعری
که شعرهای چاپ نکرده ی بسیار
و شعرهای بی پایان درباره ی گنجشکی دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
ساسی ام را نگاه نکن
نگاه کن به اینکه در اعماق
داف خسته ی گریانی می خواند دارد
انگار هیچ وقت
کلاس نداشته
تیپ نداشته
شعور نداشته ام
و خالی زندانگانیم
از حبس های کوچک شش ماهه
آکنده است
از طناب های نازک بر شانه
وغلت های بیز دلیل خندان
خالی
نگاه کن که دستهام
به سمت آوازم
پرواز کرده است
نگام کن
نگام کن
من هم رپ
بدتر می خوانم
[+] --------------------------------- 
[0]
Shamy
همین که می روی
مثل ملافه ای
بر جنازه ی زنی تازه سال
چیزی در تو
عابران را به گریه می اندازد
- در هوای سرد گریه کرد انگار
نفسهای تو
مایه ی آرامش اش بوده
و این هق هق
و این پیامهای چسبیده
به میله های خانه ات
انگاری
اثبات ارتباطی ترانه ساست-
مردم
توی سرما نفس می کشند
زیر شانه ی من را می گیرند
مرا به این بهانه تا تو می برند
و من
که زیر شانه هایم گرفته است
و
صدایم گرفته است
سرم را بر
جنازه ی زنی تازه سال گذاشتم
که حلقش
از ورق های
پاره ی
دیوان من
پربود
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (مروارید/عق/قوری)
توی جوب
عق زد مروارید
و توی کاشی حمام
و روی سفره
عق زد مروارید
و لذت عق
ذره ذره آمد از تنش بالا...
و عق زد مروارید
و یاد بچه از نو افتاد
یاد توده ای درش
که گرم گشته بوده کم کم
جمع گشته بوده کم کم
و مثل لردی قرمز
تلخ کرده بوده پیراهن اش را
و مست کرده بوده او را از چشم
و عق زد مروارید
و از بوی ترش خودش پر شد
- " درست مثل وقتی که پایینش بودم
جان آدم ازش پر می شد
احساس می کردی
توی توالتی
و فکر می کردی
تا ابد باید
توی گرمی همین توالت ماند"
و عق زد مروارید
و صبر کرد ترک با لذت
عین قوری گرم
پخش شود در تمام چینی هاش
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (موازی/لیلا/چادر)
لیلایی در تو
دارالمجانین من را
آواز داده است
برف می بارد
مثل تمام داستان های عشقی دنیا
و قیافه ی من
مفلوکانه
پشت پنجره های یخزده دارد
سعی می کند برات
ژیواگو باشد
با عضلات پیچیده در هم
شریان جفت
موازی آبی و قرمز
و بوی تلخ راشین بودن
که بین کافی و
محبت ناکافی
سرگردان است
لیلایی در تو
دارالمجانین من را
فریاد می زند
مثل زنی که در چادر
برهنه خوابیده طور جور
که خرسهای گرسنه ی
توی دشت را
[+] --------------------------------- 
[0]
یک اتفاق تلخی است وقتی شبیه آدم های دیگر شدن آرزوی آدم می شود. دیگر نمی شود به معمولی نبودن افتخار کرد. هر چه هم که کیف داشته باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
و مرد سردی در برف
که حواشی توری ات را
عاشقانه دوست می دارد کاش
من هم
مرد محکمی مثل دیگران باشم یا
مرد سردی در برف
با دماغ قرمز
و قدمهای مطمئن آهسته
از همان ها که شب ها
تراکتور جدید را
و قرص های
سفید ضد آرامش را
تبلیغ می کنند
من کاش
مثل تبلیغ های قدیمی سیگار
زمخت و بی خیال و عن
دوهگین و اینها باشم
با کمی محبت مسئول
شن کشی بیکار
و دستهایی شبیه خسرو
که شبیه دنیا نیست
ای کاش
من هم
تکه ای از جهان بودم
"با شادمانی
پر می گشودم
می رفتم از شهر
تا روستایی
آنجا که دارد
آب و هوایی..."
[+] --------------------------------- 
[0]
در
خوابیدن با کسی
یا
خوابیدن در
بیکسی
سیاه و تلخ
جهان رفته است راه خود را
با
قدمهای سست لنگ
[+] --------------------------------- 
[0]
فقط یک پک کوچک
پق کوچک کبریت
و بعد
موهای سیخ آشفته ی گرگ
چشمهای سرخش
توی صورت توست
سرما را تحمل کن
به هویج کوچک ات قانع باش
و آرام بمان توی تاریکی
خودت هم درست نمی فهمی
از درنگ تولد
چقدر
به بریک آپ تلخ ات نزدیکی
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (رودبار،چاووشی،امامزاده)
امامراده ی سبز
باگیسهای بور
خیره
جنازه ها را نگاه می کند
ردیف مردهای آرام ریش دار خوابیده
- جدن کجایی؟
دقیقن کجایی؟
توی کار سیاست نرفته ای که؟
چاووشی
آهنگ جواد تو را می خواند دارد
رودبار
انتهای رودخانه نیست
انتهای رودخانه آنجایی است
که رودخانه
تو را با خود برده
و به من
بر نمی گرداند
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (آسید مرتضی/کفن/رطوبت)
مرده های کویر
مرده های رطوبت ندیده
مرده های استخوان شده
کفن نپوسیده
کپیده اند لای شن
و با چشم های باز
نگاه می کنند
آسمان را
- آسید مرتضای حنانه اینها گفته
"مرده را امشب حتمن
توی خاک بگذاریم"
و من فقط گفتم
چشم هی بسته اش را نگاه کردم
و دماغ پر از پنبه اش را
گفتم
"دست می شود زد آیا به مرده؟
لاغریهای مرده را آیا؟
می شود لمس کرد امشب؟"
دخترک حیف بوده مرده
حالا پیر
دخترک
با دستهای لاغر ترک خورده اش
واقعن حیف بود مرده....
تمام مرده ها
تمام مرده های کویر
زیر خاک
شب
چشمهایشان را گشاد می کنند
زمین
نفس می کشد شبها
از وقتی تو مرده ای
[+] --------------------------------- 
[0]
سوزاندن سرخس
و ریختن روغن کافی در آب
و نگاه به اشکال بی آرامش زرد
که توی رودخانه می رود
- از این زمستان بگذرم اگر
برات
شعر مناسبی خواهم گفت
فعلن
به هذیان روغن و سرخس راضی باش
فعلن اجازه بده
من باید از نیاکان نیرو بگیرم
فکر کن جهان عادی است
فکر کن جهان هرگز
از این بهتر نخواهد شد
- سبز
رنگ دیوانه ی تلخی است
و خاکستری د ر سبز
معنی تلخ تری دارد
- گرگ از اینکه زیباتر از توست
از اینکه چاره ای از زمستان نداری
از اینکه حتی نیازی به کشتن ندارد
راضی است
نگاه کن
فواره ها را نگاه کن
- جک گفت
وعده داده
امشب می آید گرگ
حتمی تنت را
از میان پوستین احمقانه ات می یابد
و رگهایت را
به فواره های زیبای قرمز
تبدیل می کند
سوزاندن سرخس
و ریختن روغن کافی در آب
و نگاه به اشکال بی آرامش زرد
که توی رودخانه می رود
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (فندک/ قلاده/ پلنگ)
ماده گرگ
رفته است شمال
تا کنار گرگ های شمالی
برف ببارند
و سیگارش را
که فندک سیگار خرگوشها
بوده را
انداخته
بر برف های خونین
و رفته است
و باد بی انصاف وزیده می
مست
تف های برف
بر زبان و دنبالش
- پالتوی بلندی از خاکستر
و ماهیچه های غیر پیچیده...
شک ندارم
آزمایشات نشان می دهد شما
ماده گرگ داشته اید
برف بوده لابد
تلخ بوده لابد
و در شما کمی
رد دندان و جر خوردگی مشهود است
نمی شود دقیق نظر داد
ولی حتمن
روی سینه های شما
یک قلاده
خرسی
پلنگی
گرگی
یا جنگلی
زندگی کرده
و البته این دانه های برف
آه این دانه های برف
و فنجان قهوه
چقدر زخم های شما را زیبا می سازد
فکر می کنم
دردهایی دارید
راستی
ماده گرگ بسته در حیات اتان کجا رفته؟
ماده گرگ
رفته است شمال
تا کنار گرگ های شمالی
برف ببارند
و جنگلی
از جنازه ها و زامبی خرگوش
سیگار افتاده اش را
خاموش
پوزه می زنند
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (مرنجاب/آرنولد/ مامان)
احتمالن وقتی
کیر سیخ می بینی
من اولی نیستم که یادت می افتم
احتمالن آرنولد
تو را یاد غول دیگری می اندازد
و احتمالن
هر بار
گفته ام در آغوشت
"مامان"
مرد دیگری خیلی
کردیت گرفته از تو
چون مثل من
لوس و ضایع نبوده است
احتمالن هر بار
تخت سینه ام
تو را
یاد دشتهای دور انداخته
پنجابی
مرنجابی
مصری
بیروتی
و احتمالن از من
امید زراعت نداشته ای
همیشه همینطور است
عابران تشنه
صخره های ظریف و تلخ را
نمی بینند
[+] --------------------------------- 
[0]
تمارین (مرنجاب/آرنولد/ مامان)
سرد نیست که
مامانش آمده است
و دست صورتی رنگش را
زیر پهلوی بچه گذاشته
و تپ تپ زده روی پشت اش
ارام
با نوک انگشت
سفیدی را
از کنار لبش پاک کرده است
گفته
"بچه ام
بچه ی عزیز سفید من
آرنولد"
کویر مرنجاب
مثل بچه های لوس
اصفهان را نگاه می کند
اتوبوسی از بچه های اصفهان
در تمام جاده هاش
دختر و پسرهای تکیه داده به هم
عرق کرده
که گیس را
تو به صورت هم
ریخته اند
[+] --------------------------------- 
[0]
لطیفه
گفت "این لشگر
این جمع بچه سال های تشنه
زن های غمگین
داف های گریان
جوان های راس کار شهادت
و من
پشت و پناه اش عباس است
عباس هوای ما را دارد
آب می آورد
ناز می کند
برادر است
و جمع می کند غم ها را
و عینهو بابام
شبها
غم را
توی چاه ریخته
و برای خودش هر بار
رفته است دشت
شمری
یزیدی
سعیدی
چیزی
شکار کرده است و آورده"
گفت
"تا مرا برادر هست
که همیشه هست
همیشه باید باشد
وگرنه کی را؟
که را صدا باید کنم داداش؟
تا مرا برادر است
لشکر خدا
شکست نخواهد خورد"
آسمان را نگاه کرد گفت
"داداشم
داداشم
آخر داستان زنده می ماند نه؟
زنده می ماند نه؟"
[+] --------------------------------- 
[0]
جهان
ترکیبی از خلاصت من
و اسارت توست
مجموع مایعات دو بدن
من های دست های به دیگری در
پیوستهمیزگرد مدام پایین کشیدن و بوسیدن
هر چه را
هر چه را
تمام آنچه را
بچه را
که گفته ای نکن
به نیش کشیدن
هیچ
تناول هیچ
تناول یک لا قبای هیچ در فرهاد
صدبار
هر بار
برهنه ات کنم
لباس بپوشی
و باز هم
برهنه ات کنم تا
از
سموم بوسه هام یا
نبودن لباسهات
عارق و برهنه شوی
و هرگز آرام نگیری
[+] --------------------------------- 
[0]
ناتوانی کلمات از ابراز آنچه می خواهم
و نارسایی دستها و زبان برای آنچه تن ات را
صاد دق دقانه گفتن
مثل دامنی کوتاه
که توان ایستادن
در برابر پاهای نازک دختر را ندارد
یا
شیشه
که به قدر کافی
برای عبور مگس خالص نیست
دیوارهای عزیزم
محدوده های کثافت
که هستی من را
[+] --------------------------------- 
[0]
اولش رحم کن
من شاعری نادارم
توی شعرهای من
گاهی باد
گاهی دریا
کمی شن
و سنگریزه های سبز و تخته سنگهای صبور
فقط تنها
توی شعرهای من
پری های کوچکی مانده استت
که مثل تو
صبور و دانا و کم عقل و وحشی اند
و تو
مدام
به چیزهای جالب تر
تبدیل می شوی
شورت های تازه می خری
از دوستهای بیشمار روشنفکرت
وید هدیه می گیری
کثافت
من
ساحل غمگین پایان بیافته
چطور
قدمهای نازک
و شورت های صورتی رنگ ات را
afford کنم؟
چطور از این آسمان ابری
ستاره بیارم برات؟
خورشید
چه جور جور کنم برات در پاییز؟
رحم کن بر ساحل
دریا بیا
و رحم کن بر
کدورت ساحل هاش
[+] --------------------------------- 
[0]
بدتر از احساس بد داشتن به دنیا احساسی نداشتن به دنیاست. یک ابر مزخرفی می پیچد توی کله ی آدم بعد کلمه ها وصل نمی شوند به هم و جمله نمی شود. یک چیزی مثلبی حسی است که خیلی اعصاب خورد کن تر از درد است. حالم در همین حالت لیمبویی است الان. الان آن طوری ام فی الواقع
[+] --------------------------------- 
[0]
لابد باید در حیات خانه باشد
هر چه از من مرده لابد باید
هر چه از حیات من رفته
نگاه ها
کلاس ها
قدم زدن دن ها
باید همین الان
در حیاط خانه باشد
باید الان من
قهوه نوشیده
با کت زردم
مشغول دور روشنفکرانه
گرد حوض خانه باشم باید
آنچه از من
جا مانده
جای دوری نرفته باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
و با مرور پلک هات
زبان کوچک من تازه
معلم کلاس می شود
فرم می گیرد
توی شعرهام دویده تازه
تو را تازه تازه
باز و
مزه می کند
[+] --------------------------------- 
[0]