سوشیاییل
در ردای سپید
و گیس و ریشهای سپید
با کونه ی عصا
در خانه ی من را زد
سلامش کردم
بی مقدمه گفت
"دنیا بهتر خواهد شد
و زمین زیباتر خواهد شد
و زن ات
من خواهد شد
می رویم شبها شکار خرگوش
و شبها خرگوش های اسیر را
رها می کنیم
تا در تمام حالت ها
توی حال خودشان باشند"
گفت
"اه اه
وضع آب جویبار کافی نیست"
آب جویبار را دوباره
تصفیه کرد
و با خود گفت
"به به
به به
به این میگن آب"
و شعر های من را هم
دوباره نوشت
عاشق شعر های من بود
می گفت حق من
بسیار بهتر از این هاست
آواز هم می خواند
ساز هم می زد
اهل رقص هم بود
نگاه ملتمس ام کرد
انگار من
آسیابان با کلاسی
و او
داف مهربانی باشد
انگار شهر
که در چند مایلی خانه بود
نبوده
مشتری های آسیاب
هرگز نبوده اند
و من
هرگز
زن نداشتم
انگار
من
هیچ وقت موبلند نبودم
و تمام بلندهای عالم
ریش سپید خودش بوده
امروز گفت
"بر می گردیم"
اما نگفت
باید
به کدام خراب شده ای برگردم
[+] --------------------------------- 
[0]