دلتای درخشانی
همچنان رودخانه های نادان من را
به دریای سیراب تو
وصل کرده اند
همچنان
گاو آهنها
با چشمهای بسیار درخشانشان
شخم می زنند
و همچنان داس ها
از دانه های طلایی من
کپه می ساند
هنوز همهنوز
سینه های دشت
افراشته و گسترده است
هنوز هم مردم گندم می کارند
آسیاب می کنند
نان می پزند
عروسی می گیرند
اگر حتی
تو
رفته باشی
و خیل ماهی ها
در ساحل ات به حال له زدن باشند
[+] --------------------------------- 
[0]