از دستهای من ترسید
گفت این جادوگر
احتمالن از اوراد
مضموری سری منظوری چیز تلخی دارد
گفت آتش دارد
دامن ام
دامن عزیزم
و کفشهام
کثیف خواهد شد
از چشمهای من ترسید
و گفت بنفش
رنگ بدیمنی است
درد هست در بنفش
و درد
دردی کاملن مسری است
و گفت ایش
و وقت رفتن
نگاه نکرد
به ستون برق برقی از الماس
که از دستهای لرزان من غروب
تا ابرها کشیده بود
[+] --------------------------------- 
[0]