باوار نامی کانی
من از زیادیات نبودیات ازخام
بیا چاره گشته ام هرشب
من
از کبودیات نبودیات تو
زیر چشمهام
و از نبود چشمخای تو
وقت خوابیدن
بیداریم شبهاست
من
از بقایای فاجعات عمیق
از شدید کرم رنگ کدورت تن
گرفتیده سوراخ حمام ام
و خواب هر کسی را که می بینم
تو
در آن دونده ای
قلبم
میان هر تپشی کمی
فکر می کند
به پشمهای لای لنگهات
صدای تنفس ات که غیق می شود کشد
و پات
که درمان بیماری مسری حرافی است
زیرا که
کلمات انگشتهای پای تو
دهان پر کن است
صاف تا پاشنه در گلو
انگار ماه
توی ابرهای چسبناک سرخ خوابیده باشد
[+] --------------------------------- 
[0]