درلباس خیلی آسان
با حلقه ای و پیژاما
در دور دست خانه می نشیند
گپ می زند با من
و وقتی که از رفتن
حرف می زنم
فقط
لبخند می زند
شلنگ خانه را می گیرد
یکی یکی درختهای خانه را
آب می دهد
گلهای خانه را تر می کند
دانه های کوچک را دفن می کند
و وقتی که
از خاک توی خانه حرف می زنم
فقط
لبخند می زند
و نان بیار خانه شده
میوه می خرد گاهی
و وقتی که می خواهم چیزی از زمین بردارم
با کف دست
می زند بر کپل هایم
و وقتی بهانه می گیرم
فقط
لبخند می زند
حرف های نیمه کاره ات
خانه را پر کرده
مهرم را
حلال نمی کند
جانم را
آزاد نمی کند
[+] --------------------------------- 
[0]