می روم به قبیله ی خودم
رنگ می شویم
پر می زنیم
طبل می زنیم در کنار آتش
مادرم
روی زخمهام
ضماد سبز می گذارد
و ارواح مرده ها
ما را
عالجه خواهد کرد
در دهات ما
اکثر مردم
غمگین و خندان اند
و چپق
برای رفع دلتنگی کافی است
می روم به قبیله ی خودم
و پدر
شانه های لاغرم را
به تیر چوبی می بندد
و مادرم
دعای باران برایم می خواند
می روم به قبیله ی خودم
و چشمهام
دعای دستهای مادرم را
برآورده می کند
[+] --------------------------------- 
[0]