گفت شما خیلی جقی هستید و من از همه تان بیزارم دروغ می گویید و من راستی را پیمانم دزدی می کنید تهمت می زنید به هم و به تلخی گفت من در میان شما تنها هستمدرسدش این است که بال باز کنمو از پنجره بپرم بیرون این را گفت و به سمت پنجره دوید بعد از یک متر پنجره توی باغچه افتاد گفت "کاشکی لااقل ازجای بلندتری پریده بودم"
[+] --------------------------------- 
[0]