داغدار هزار شعر ننوشته
ملوانی انگار
که ده ها هزار از بنادر را
نرفتیده باشد
و در بستر هزار هزار دختر بندر
نغلطیده باشد
مست
از هزار باده ی بار غمگین دیگر نگردیده باشد
تشنه و مالامال
سیاهچاله ای انگار
که هر چه سیاره می نوشد
التماس بیشتری به شب دارد
ندرخشنده و خاشی
من
می گردم به خود دیگر
من می گردم به خود
هر بار
[+] --------------------------------- 
[0]