نمی نگویم
بیا
انگشت های پای ات را به من بده
تا یخ و خونی
برای مرد تشنه
satisfy عطش باشد
نمی نگویم بیا
سینه هات را به من بده فقط
برای بردن و گریه کردن
به گوشه ی خانه
وچشمهات را بده فقط
تا بدوزم به روی چشمهام
و مثل سگ های خوشبخت ماهی
شادمان و خجسته
چشم توی چشم آفتاب بخوابم
[+] --------------------------------- 
[0]