دست بزار روی قلب ات شاعر
چشم هات را ییند
ارواح سرد مرده ها با تو حرف می زنند
رویای شاعر
دیوانه دیوانه
مثل جوانی دخترهاست
باید نفس بکشی
دوباره باد را
یاد بگیری باید
لمس
شاعر لاغر
افتاده بوددر حیات
می دانست
دیگر زیبا نیست
می دانست
تا ابد تنهاست
می دانست که
برای غم های بزرگش
خواننده ای ندارد
وقت سیگار لازم بود
وقت حرف های عارفانه
اما خدا نیست
خاک تو سرم
چرا
آخر چرا خدا
وجود ندارد؟
چرا جهان اینقدر غمگین است؟
نگاه کن شاعر
ببین
دیوانه شدن آسان است
دیوانه شدن خیلی آسان است
قلب شاعر آرام
حرف های شاعر را
توی رگ های دنیا
تپانده بود به زور
[+] --------------------------------- 
[0]