برای وقتی که آخرش مخت بخورد
حسین آمده است
با زخم زیر گلویش
و دست توی دست آقایش مهدی
حسین انگار
در بهار آمده است
شانه به شانه ی "لرزان" هر دوازده داداش
دست توی گردن زینب
سر به شانه ی مامان
حسین انگار آمده است
با "زبر"ی عمیق ته ریش بی خیالانه بر چانه
امید شبهای در مدینه
وقتی که آقا خلیفه بود
حسین انگار
از چهار سوی دنیا
رسیده از نو اینجا
و روی تمام درختهای باغ
عکس قلب کشیده
برای اسبهام سوت زده
روی گربه هام دست کشیده
حسین انگار
در کنار من نشسته
خاک اره ام کرده
سمباده" ام کرده"
حرف زده با من
شکست داده از نو تمام کوفه را
حسین انگار
با ملایک نشسته
حرف گفته
وحی کرده
از بهشت برنگشته هرگز
حسین انگار
شمشیر زده تا شب
و خسته شده
سرش را زیر سر گذاشته
خوابیده باشد
اینجور خوابیده عزیز دلم توی تنهایی
[+] --------------------------------- 
[0]