و زنی که کون کوچک داشت
از دریا نمی ترسید
و از افسانه ها نمی ترسید
از داستان دریای عاشق بر وی
از داستان دست های موج
. زنی که گوشهای کوچک داشت
از صدای دریا نمی ترسید
و جانش باز
فشرده ی مردهای چهارشانه بود
- گفتم
خدا قسم تمام حرف های شما را به زن گفتم
گفتم دریا
آقای دریا
رفیق بادهای سواحیلی است
و گفتم که آقای دریا
از دانه های عرق های خورده با
چارشانه ها
گرداب است
گفتم
صاف و رک خواهش کردم
گفتم
به غریو نمک توجه کن
نمک تلخ است
در گوشش گفتم
نرو
نرو
نمک تلخ است
و دختری
که گیسهای سیاه ژولیده داشت
عاشق سفر با قایق بود
عاشق خندیدن توی تاریکی
لحن ملایم شامپاین
عاشق دانه های عرق توی گیلاس بازوها
و دخترک
مثل سگ از دریانمی ترسید
- خدا شاهد صدایش کردم
گفتم دخترم
دریا
روزی هزار مرد را
برای یک بوسه ی تو غرق کرده
گفتم دریا
دریا
غمی عمیق دارد دریا
که نامش توست
وقتی که لخت
در ملافه خوابیده باشی
بهش گفتم
نرو دریا
دریا
شیشه ی شکسته ی عمر دیوی بیمار است
نرو دخترم
نرو دریا
شکستن تلخ است
و دخترک
مثل باران از دریا نمی ترسید
غریو زد بر دریا
و شوریده شد بر دریا
- رفته بودم
جای دوری
حوالی حلبی مدینه ای جایی
پیر بود دریا
جامه بر صورت کشیده
از میان مردم می رفت
[+] --------------------------------- 
[0]