از ببریده های پپیراهن اش
ططناب ساخت
و کشیدم بالا
و در بالا بدون پیراهن بوسم کرد
برفراز برجی که از خودم ساخته بودم
بلندترین برجهای دنیا
دورترین و اینهاها
سنمار حلقه زده در خود
بر خود
افعی در افعی
چار چار چشم چمباتمه گوشه ی حمام
برد
تمیزم کرد
گذاشت لیف قایم بکشم آنجایش را
به بالای برجی که
فقط خود می توانستم
دیوانه
دیوانه شد
و برج ر ا پرت کرد
از آن بالا پایین
کاشکی
کاشکی
گردن ام شکسته بود
[+] --------------------------------- 
[0]