- لب بسته ایم ما
خسته ایم ما
لای رس
توی تاریکی
یخ بسته ایم ما
شصت و هفت بود؟
شصت و هشت بود؟
هر کدام چندتا بچه داشتیم؟
-اسم بچه ی من زهرا بود
-من حمیرا بودم
-لیلا بودم
-صفیرا بودم
-دریا بودم
درخت کاج از توی شب آمد
دست روی کوه ها گذاشت
و خراشهای سنگ
آرام
با شاخه های درخت ها صحبت کردند
- بزن از نو
و سوزن بزن از نو
که این خراش گرامی را تنها
تیزی سوزن می خواند
[+] --------------------------------- 
[0]