منتزع شدم
انگار خیال ناامید کسی باشم
رویای دختری
خری
پرنده ای چیزی
و حرف های من دیگر
کلماتی سرگردان و مادر مرده اند
مثل هندی ها
برای ریدن به جنگل رفتم
ترسیده
دامن ام را بالا کشیدم
و سرمای صبح
تمام جانم را گز داد
- آخرش روزی
تامیل ها سراغ ام می آیند
در همین حال بالا کشیده مرا
سوخته و سپوخته
به درختهای ستمگر سرد
دار می زنند
[+] --------------------------------- 
[0]