Callisi
هنوز هم
در بر همان پاشنه ی قبلی است
مردهای از نفس افتاده
توی راه قلعه هایت
با سرفه های مداوم
نفسهای ابری
و دستهای زبر
توی برف
به دشتهات سرد می رسند
و اسبهایشان به گا می رود
به گرگهات تیره می رسند
و سگ هایشان به گا می رود
به کوه هات سخت می رسند
و شمشیرهای شان ترک برمی دارد
و در تگرگ های معروف ات
خود و لباسهایشان را
از دست می دهند
مردهای قصه
برهنه و لرزان بر در قلعه می لرزند
و تو از میان آنها
خودت را انتخاب می کنی
[+] --------------------------------- 
[0]