Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
Callisi

هنوز هم
در بر همان پاشنه ی قبلی است
مردهای از نفس افتاده
توی راه قلعه هایت
با سرفه های مداوم
نفسهای ابری
و دستهای زبر
توی برف
به دشتهات سرد می رسند
و اسبهایشان به گا می رود
به گرگهات تیره می رسند
و سگ هایشان به گا می رود
به کوه هات سخت می رسند
و شمشیرهای شان ترک برمی دارد
و در تگرگ های معروف ات
خود و لباسهایشان را
از دست می دهند
مردهای قصه
برهنه و لرزان بر در قلعه می لرزند
و تو از میان آنها
خودت را انتخاب می کنی


 
در لا به لای پیچیده ات من ام
مثل ماری هنرمند
با صدای فش فشی خواب آور
و نفسهایی
که خرکوشهات را
به لرزه می اندازد
مار غمگینی
با چشمهای سرد فروسرخ
که دنیایش
لبریز از بنفش ها و زردها و صورتی هاست
در لا به لات پیچیده ام من
و هر جا که بویش را نمی دانی
زبان گرم فرو کرده ام
زبان سیاه دو شاخه
و عکس چشمهات
مثل ماه
در تمام پولک هایم گردیده
و الباقی امشب
داستان تلخ زهر دندان هاست

 
گلوی کوچک ات را بگیرم
مثل لیوان ها
که گلوی یاس های بیچاره را می گیرند
و صبر کنم تا آرام
توی رطوبت خوشبویت
غرقه شوی
حق ام است تا تمام این شبها
گلوی کوچک ات را بگیرم
 

بیا و خودنویس کوچک ام شو
نازک و ظریف و روشنفکر
از آن خودنویس های کوچک طلایی
که به انگشتهای خسته عادت می کنند
درباره ی کتاب ها نظر دارند
و تا ابد جوهر دارند
بیا و خودنویس کوچک من شو
خودنویس چشم باز حرف های با کلاس
خودنویس روزهای تنهایی
 
قلاب ام کن
مثل دختری پاک
که دستهاش را
بر درخت تکیده ای
بوس ام کن
نذرم کن
و روبان کوچک ات را
سرخ
توی گیسهام ببند
آب ام بده
و فراموش ام نکن
حتی زمانی که توی آشغالها رفته باشم

 
داف های تورهای صورتی
سهم بوس قورباغه ها
و ماه 
طعمه ی سنجاقک ها گردیده
و تعداد تمساح از نی ها بیش است
مگس های بی خانه
زنبورهای ولگرد شب هستند
شب
 پر از شاه پر شده از شبهاست
مرداب
جز مرداب ایراد دیگری ندارد

 
موریانه بودن
گرد استوانه ی رانهات
نرده های تختخواب خانه های قدیمی
با پرده های بنفش ریزبافت
و پرده های صورتی رنگ ریزبافت
یکی موریانه بودن
و تختخواب سفید و نظیف مردم را
جرعه. جرعه نوشیدن
موریانه ای کوچک بودن
که تنها دلیل بودن اش
تیزی دندان و
دو تا استوانه ی رانهاست

 

تکه های کبد هر شب
قطره قطره از تو را می خواهد
ناسور داغ الکل کافی نیست
ملالت لامصب
جیغ و پستان و بوسه می خواهد
رقص شعله برشیشه های شکسته
تور گردش در
لا به لا های عرق کرده
تکه های کبد هر شب
تکه تکه تکه های کبد هر شب
از جان بیمارت
زهرمار و فلفل می خواهد

 

من فقط
شلوار جینم را نگه می دارم
و تو
برهنه ی کامل شو
مثل تبلیغ های مجله ی مامان
 
از آن همه پرنده هات
گنجشک کوچکی بده من
برای نازک ترین انگشت هام
تا مثل همخوابه ای کوچک
روی قلب من بخوابد
به حالت رمانتیکی

از آن همه پرنده هات
گنجشک کوچکی به من بده
تا در کنارش
روی شاخه ای بنشینم
نسیم های تابستان را

 
مغمومیت



Chris Steele-Perkins JAPAN. TOKYO. 2009.

جشن بیست سالگی در ستاگایا
 

دست انداخت
و امعای آبی من را
توی آبگام ورز داد
"خوب کجا بودیم؟
این از قلوه های به گا رفته ات
این هم شش ات کس کش
کار می کنی هنوز"
بعد دستهای آبی تا آرنجش را
زیر شیر شست
کت سفیدش را در آورد
و دور شد
 

دستهاش را
دور باد حلقه کرد
و گفت
"مال من شده نسیم
مو به مو به مو به موش
مال من شده نسیم"
کوچه
کوچه ی براق
مثل گربه بود
 

گفت "حال درس دادن ندارم خودتان از قول من چیزی درباره ی دنیا بنویسید" و رفت
 
کافی است چشم هام را ببندم
تا میان شاخه های بید گیسهات
زنبور کوچک ناتوان خوشبختی باشم
لامع از حظ بوی عسل
گنگ خوابیده ی گل ها
کافی است شب
قبل خوابیدن
سه بار صدات کنم فقط
صدات 




 
ریش کوتاهی مثل حضرت سعدی لازم بود
فتانه ای مثل دوست های دختر حافظ
و شرابی مثل مال خیام
مثل مولوی باید می رقصیدم
و لخت می شدم عین آقای طاهر
پنج دقیقه جا بود
فرصت نداشتم
باید تمام کارهام را
از نو دوباره می کردم

 
کلن نع شاعرها را شاعر کرده اگر هرکسی افسارشان را می گرفت یونجه می داد به خانه می برد شعر اتفاق نمی افتاد عمق خواستن جای اتفاق افتادن شعر است. عکس ماه فقط توی چاه می افتد. ای زنان جهان شاعران را به لب رودخانه ها ببرید و تشنه برگردانید.

 
pattern ها مهم اند لااقل توی کار ما pattern ها مهم اند فقط یک pattern می تواند انبوهی از داده ها را از بیداد بی معناگی حفظ کند. فکر می کردم شعر کلن کشف این pattern هاست در عالمی که آنقدر نامحدود است که کشف در آن مثل خلق در آن می ماند. مثل قانون جاذبه که همیشه وجود داشته ولی شاعرش نیوتن است ملت با خودشان میگویند اوکی خوب این را که می دانستم ولی جایی تو دلشان از دیدن چیز تازه غنج می زند.
 

مغرور و زیبا
مثل کاسه های سفید روی میزهای طلایی
مثل دکورهای خانه ی پروین خانوم
با تفرعنی تلخ
که دست نایافتنی بودن
به آنها
 معنا می بخشد
بدون آنکه از گربه بودنش دست بردارد
مثل لیزی ماهی
تاچ کرد
پرواز کرد بعد و رفت


 
بیا و بگری
مثل آسمان گریسته مان
و دریای گریسته مان
و جهان گریسته مان
که جهان مان
جز گریستن
بیچاره ای نداشت
 

گریستم
مثل باران
 کمی تخمی تر
مثل باران خیلی تابستان
وقتی ولرم و باورنکردنی است گریستم
گریستم
و طبعن نه به طرز با کلاسی
که کلاس
برای باران تابستان نیست
باران تابستان
کافی است تنها
کوتاه و
اندک و
لطیف و
دیوانه باشد

 
وار وار دیوانه ی من سگ
لاد قاف بسته ی دیوار
گار ان برای ایش های هم
برای هرگز
برای نه دیگر بار
نه واله ای
نه
که واله نه
سزای مطیعان است
و اسب در طویله ها بسیار
نه
که واله نه
سزای دردانگان است
و جهنم از شیطان پر
بسته باش دیوانه
وار وار کن دیوانه
وار وار


 
و من
شعر غمگینی سست ام
از همان ها که
سیاسی نیست
توی کار درد نیست
سطحی است
ازهمان ها که
نوبل نمی گیرد

و من
داستان کوتاهی هستم
از همان ها که
و شابک ندارد
از همان ها که
که قهرمانش
توی سطر اول می میرد


 

آزار ماهی فروشان

مثل ماهی ها
دلم عجیب دریا می خواهد
و نفس هایم
بدون دریا بی معنی است
و خون
مثل ماهیها
خون
در کنار چشمهاست
انگار تن
مثل ماهی
تن
تن می زند به اینکه
جای دیگری غیر از او باشم
و رعشه های دم
دمب انگار
شتک می زند از من
به میزهای چوبی
و بوی عاشقانه ی دریام
بوی ماهی تازه
تمام دنیا را پر کرده
 

خدا شاهد است
شبیه فصلهای دیگر دنیا نیست
اسب بال دار
تا نپریده شبیه هر اسبی است
تا نیامده
خدا شاهد
شبیه فصلهای دیگر دنیاست
سبزه و ماهی و سنجد و سرکه
با خودم می گویم
خدا شاهد
آرام
او هم شبیه تمام فصلهای دیگر دنیاست
 
زیباترین زنان جهان کمی
فقط کمی از تو زشت تر است
ولی تو
بسیار
بسیار
بسیار
بسیار
بسیار
از او زیباتر هستی
 
- روی چشمهای باز من دست کشید
و چشمهای بازمن
در کمال افتخار بسته شدند
و روی من خم شد
و من
چشمهای بسته ی من
هرم میان سینه هایش
قرمزی های nipple هایش را می دید
و درد داشت
به قدر من درد داشت
درست به قدر اندازه ی من انگار
و ما
خارهای تلخ مان را قسمت کردیم
مثل بوته های بیابان با باد
ما
خارهای تلخ مان را قسمت کردیم

- روی چشمهای باز من دست کشید
و روی پلکهای مرطوبم پنبه گذاشت
رخت سفیدش را کند
من را در
من را
در کفن پیچید
سیاه برقد پوشید
سیاه بلند دامنه دار
بوسم کرد
گریان رفت

 

باید ایمان بیاورم
باید اکنون
به چیزهای تلخی که می دانم
ایمان بیاورم

 

هر کسی که
عاشق توست من ام
و تمام جمله های جهان
شعرهای عاشقانه ام هستند
من
جهان ام
و جهان در من اتفاق می افتد
تو تنها کلمه ای زیبا هستی
که لباسهای بسیار زیبا می پوشد
قدم های آهسته می زند بر رویام
تو تنها
همان
از همان پریهای بوسه دار فروغی
و حتی فروغ
جمله ای از جهان من است
که قدر شعرهای من از قول مردم دنیا
زیبا نیست
 

من را
مثل انگشتری لاغر
مثل پروانه سگ عنکبوت
روی انگشتهات
سیاه
خال بکار
من
curse بی تاب روحی سردم
داستان مردی که مرده
بگذار من
مثل حلقه ی مستی
لا به لا لای انگشت هات بتابم
خوابم کن
من دیگر در
همان مار مرده ای هستم که می خواهی
 
کلمات
کودک نحیف من را
خر خر
پیشت می آرند
سالها قبل از این فهمیدم
تو کبریتی
خطرناکی
کلمات اما
مثل بچه های کوچه
من را
خر خر
پیش تو می آرند
 

باید از قول صافی
ترانه می بودم
پیچیده ی چیده
ردیف سرخ گیلاس دور سیب
باید ترانه ی تر بودم
نارنگی سرخ بوی الکل دار
سرد می شدم باید
مرد می شدم باید
 
محمد می گوید تند تند و بریده حرف می زنی سئوال نپرسیده را جواب می دهی می بری حرف آدم رامحمد می پرسد اینجور شدی چرا؟ و من مدام از خودم می پرسم
 

اعتماد می کنم به تو
و می روم از دنیا مرگ
بیا
عروس تو می شوم
زفاف داف ات
حلال حلال
متعه ی کامل
و اعتماد می کنم به تو ای مرگ
سرم را
روی دول ات می گذارم
و می خوابم
آرامم کن
نازم کن
فوتم کن
مطمئن ام کن
که بیدار نخواهم شد
 
فقط برای اینکه بدانی
اگر می توانستم
تو را از مچ
با طناب های زفت می بستم
و حق ات را
طوری که دوست نداشته باشی
در گلوت
پرداخت می کردم
فقط برای اینکه بدانی
حقی از من بر توست
که نفسهای من را
کبود کرده است


 
شاشی
در میانه ی دو هم آغوشی
شر شر آرامش بخشی
که غلت می زند آرام
در ملافه های سفید ذهنت
انگار
از هر دو سوی دیوارهای در به در
رها پریده باشی
آزاد و آرامش بخشیده
انگار
وقتی تمام مردم دنیا بیدارند
سر بر پای مادرت خوابیده باشی

 
هر دو سوی شیشه باران می بارد





Jacob Aue Sobol
JAPAN.
Tokyo. 2007
 
- قسمتی از  من فشرده شد
ولی گریه ام نگرفت
ابر تلخی در آسمان بود
و ابرهای تلخ
مانع گریه های آدم هاست

چیزی از من گسسته شد
مثل دستهای نازک تیله های در تسبیح
درخشش زرد ولو شدن در نور
به گا رفتن نمازها
بطالت بدون قامت
انگار دعای نکرده رد شده باشد
نماز ناخوانده رد

- نباس دعا می کردی
هیچ وقت نباس دعا می کردی

 
یه چیز خنده دار بگو
یا درت رو بگذار
مردم اینطور جواب من رو می دادند
کسی گریه و اینها نمی کردند
سفت بودند همه
همیشه دوست ندارم
همیشه توی گریه کردن تنهام

 
اینجا یک استادی گفت بیا درباره ی یک کاری صحبت کنیم که قیافه اش عینهون لئو تولستوی بود و درباره ی یک موضوع خنده داری با هم نیم ساعتی فک زدیم احتمالن دو در می کنه من رو ولی خیلی علاقمندم ببینم ترکیب ما دو تا آدم کس خول چی میشه مطمئن ام می تونیم پنج سال درباره ی هیچی کس شعر بگیم شکل های احمقانه بکشیم و آخرش هیچ کار هم نکنیم هم

 

غروبها صورتی می پوشم
دستهای ظریف عریان را
کیف زرد کوچک می گیرم
لوند و لول و خندان
از نمایش به خانه برمیگردم دارم
و ناغافل این کلمات
دهانم را می گیرند 
چشم بسته می برند مرا توی تاریکی
و با هراس سرخ چشمهایشان می گویند

"بسیار
بسیار
بسیار
بیشتر از جانت را می خواهیم"
 

و گفت "حق نگاهبان دستهاست دستهایتان را به حق بدهید" مردی که شبیه سایه بود دستهاش را توی جیب گذاشت سوت زد و دور شد
 
حکایت ماه و موهایش
داستانی قرمز و نارنجی است
و از بالا تا پایین وجب به چون شب
ستاره دارد
صورتی برای ناخن اش رنگ سنگینی است
و زردی عمیق چشمهاش
فواره های بنفش کوچه را باز می کند
وقتی که می آید
مصرف آب دنیا بالاست
 
برو عزیزم
فدای سرت
جمع می کنم لیوان شکسته را
چسب می زنم لیوان شکسته را
شب
تشنه می شوی
به آشپزخانه برمی گردی
 
هر فداکاری که آدم کرده باشد یعنی هر کاری که آدمکرده باشد خیال کرده باشد فداکاری است توی یک لحظه هایی به گه خوردن می اندازد آدم را
 
حیف شد مردم
قبل مردن باید
سینه ی تمام دخترها را می دیدم
موجها را شانه می کردم
باس
بی ام و ی آبی می خریدم
باید
شتک شتک هزار بار
دوباره توی چاله های باران می دویدم
باید
تو را با انبر
از تخته ی دنیا می کشیدم
می کوبیدم میان پیشانیم
حیف شد مردم
کارو بار داشتم با دنیا
حرف های نگفته و اینها
و خیلی دلم گرفته بود
واقعن حیف شد مردم

 

و بادی که در جوارح مردم پیچیده
روی گیسها
دست کشیده
و بادی که ناپیدا
بوهای مردم را
زم زم
نفس کشیده
باد
عاشق دختزی است
 کباب
که همه اش دل بود
و طعم هندوانه ی قرمز می داد



 

تنهایی بزرگتر از دنیاست
تنهایی آدم ها
شانه در شانه
فشرده می شود در
مترو دنیا
نفس بریده می شود در
متروی دنیا
و توی تاریکی
توی بوی تن های دیگر
بچه می زاید
و بچه ی تنهایی هم
تنهایی است
توی مترو دنیا
 
تهران برایم اتفاقی است که خیلی دور افتاده و رفته و همین و دیگر اتفاق نخواهد افتاد این را می نویسم که یادم بماند تهران دیگر هرگز اتفاق نخواهد افتاد
 

گرگ های دونده ی دشت
ببرهای زوزه کشیده
اسبهای گیس بلند وحشی
ایوان خانه
چایی
هندوانه
استکان
مامان
تنهاییی

غروب هم تمام شد
و این ماه لعنتی نمی آید
 
این ماه که تمام شود این قرص های لعنتی را قطع می کنم صاف بیخود می کند دارد من را تمام چیزهای خوشگل ام رفته اند. حالم بد نمی شود آشوب نمی گیرم و انگار تکه های کله ام توی گیره اند. بوهای عجیب دنیا را یادم نمی آید و کلن احساس بدی است. مثل شما شده ام شما همه بد هستید

 
شب می شود
و من از شب می ترسم
و روزها از روز
و باقی عمرم 
می رود تو سیاه ترسیدن
و لعنت نرسیدن
و عذاب پرسیدن
و ده تا ایدن دیگر
و آخرش ریدن


 

از خرام دامنی تنی
یا تنی
با خرام دامنی
به جز ولش...
 
غم
نه آهسته آمد
نه آهسته رفت
ماه باردار بود

- و در ادامه کلی مطلب شاعرانه ی دیگر -

دشت می وزید
اسبها کنار رودخانه ایستاده بودند
تو در چمن ها می دویدی
انگار
تو در چمن ها می دویدی
 
پایانی که یابیده گردیده را
دیده را ی تر در دامنی که
کشیده و رفته  را
چرا باید با شما بگویم یا؟
چرا در بکوبم بر
اتاقی که نیستی در آن به قدر من تنهاست؟



 

"گربه ها هم مثل دخترهان نه اومدنشون پیداست نه رفتنشون معلومه گاهی خیال می کنی هستن ولی فقط یه سایه ی سیاه اونجاست گاهی فکر می کنی رفتن بعد شب آروم می سرن زیر پتوی آدم" می گفت "گربه ها هم مثل دختر هان صد سال بعد رفتنش.ن هنوز تموم گوشه های اتاق و لباساتو مو گرفته..."
 
کاشکی لااقل
پرچم بلژیک تنهایی بودم
 بادهای احمق تنها را
کاشکی آواز غمگینی بودم
ترانه ای برای مردن در تنهایی
داستان دن بودم کاش
سوت می زدم خودم را در باد
و خودم را در باد
رخت شسته می کردم
کاشکی تنهاییم
برای هاییم کافی بود
کاشکی می رفتم امشب با باد
کاشکی از سمت رفتنم بر نمی گشتم

 
در جان من ولایتی زیبا بود
در عین مان لیبراییدگی
من مستحیل ولایتی عظما بودم
گریان حرف های ایشان
و عکس من در تی وی بود
چشم توی چشم cammera man ها
در جان من
فلورسنت های آبی چشمک می زد
و دختران مهربانی
سر را
به میله های سرد چسبانده بودند
من با خیال خودم حرف داشتم
و حرف های من
من را
گریه می انداخت
در جان من ولایتی عظما بود


 

دلم برای شالگردن ام تنگ شده
برای شالگردن زبر ام
همان که دراز بود
و هی به زمین می رسید
گلی می شد
همان که وقتی که دوستم نداشتی
دور گردن ام نمی بستی

 
هر بار این ده ساله
هر بار این پاره پاره های در سر
شعرهای ننوشته
خرگوش های کبابی
دختران لخت
چمن های تابستان
شعرهایی که قرص های کیری  دکتر
کباب کرده اند
 

چند شنبه می روی مدرسه؟
چند شنبه باید سر کوچه باشم؟
چند شنبه برنامه داری نیایی
بیایم بمانم
نگاهم کنی توی سرما
و از دماغ قرمزم خنده ات بگیرد
چند شنبه پس؟
آخرش کی با من
قرار عاشقانه می گذاری؟

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM