وقتی که از اول بیمارستان دکترهای خارجی می گو.یند اگر مریضی که می دانند همه که می میرد خودش از همان اول بداند که می میرد و هی مدام تکرار کند با خودش که مرده ای مرده ای مرده ای مر دن راحت می شود براش می گویند بهتر است اگر بیچارگیش را بپذیرد. همین کار را کردم من همین را از همان اول که بوست کردم با خودم گفتم می رود و بعد باز بوست کردم و باز با خودم گفتم هی که می رود می رود می رود می رود ... ربطی به دکتری ندارد بیشتر مربوط به ما شاعرهاست کلمه تکرار کلمه حرف را آماس می کند و از سکه می اندازد مثل جایی از تن آدم که بی حس می شود . هیچی نمی فهمد دیگر از آن آنقئر به خودم گفتم می رود می رود می رود که می رود آماس شد فراموش کردم که می رود چیز واقعی است قرار است لاجرم اتفاق بیافتد مثل سربازی که مثل سگ جنگیده و یادش رفته تشنگیش جای گلوله هاش بعد منتهی رفت اتفاق می افتد رفت چیز جدیدی است یک چیزی است که فرق داشته با می رود و هرگز اتفاق نیافتاده مثل گلوله ی زارت توی پیشانی است مثل پر شدن دهان آدم از خون است نگاه می کنی می بینی می دوی هنوز ولی جنازه ات جایی توی دشت افتاده با تمام تشنگیش با تمام جای زخم گلوله هاش...
[+] --------------------------------- 
[0]