روانپزشک ام از قرص های من خیلی راضی است وقتی بهش می گویم آرام شدم و بین خودم و بدبختی ها دیوار شیشه ای قطوری می بینم بهش می گویم می فهمم اژدها هنوز آنجا زنده است می لولد در خودش و آتش می زند به خودش ولی خوشحال ام که کاری ندارد با من می گویم فقط نمی توانم بنویسم هر چه می نویسم داغ و درد ندارد دیگر کیف نمی دهد نوشتن اش لبخند می زند و دماغش را بالا می گیرد دماغ اش همینطوری به صورت خود کاری بالاست اسم اش آلمانی است احتمالن اصل این دماغ های خوکی مال آلمانی ها بوده مد نیست اینجا عمل کنند دماغ رو به بالا درست کنند دکترها هم مثل ما مهندس ها هستند خوشحال است دخترک از اینکه قرص هاش کار می کند قطر دیوارش را اندازه می گیرد دقت می کند که نازک نباشد خدای نکرده به دکترم می گویم دلم برای اژدها می سوزد می گویم سوختن تنهایی دردش بیشتر است بهش می گویم جدا کردن من از اژدها کار سختی نیست زورت اگر می رسد اژدها را ساکت کن و بهش درباره ی ترک های دیوار نمی گویم و اینکه گاهی می شود رفت آن طرف دیوار همانجایی که اژدها زندانی است می شود مثل آدم رفت آنجا و کباب دل پخت آدم خورد
[+] --------------------------------- 
[0]