Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
مَشتی نشستگان

- به سیب گیسواش شرم کن
به سیب دامن اش
به سیب دست هاش
به دسته های سپیده
توی پیرهن
به چشم هاش رحم کن ...
- آیا می شود دریا شد؟
حلاج می شود دریا باشد؟
مردم
سنگهایشان را بریزند توی دریا و دریا را بسوزانند؟
می شود
امروز و فردا و پس فردا خلاص شود دریا از دریا؟
- باید دوباره فکر کنم به تو
نفس بکشم در تو
سرم را بگذارم بر تو
همانجات که نیست
همانجات که گفته ای نبوده هیچوقت
باس
مثل دریاها
سرم را
بگیرم در خود
دنبال عطر سیب بگردم
دنبال شانه هات
 
شمر بیاید مگر
و قال و قیل را تمام کند
وگرنه این دشت لامصب قرمز
غروب تا غروب تا غروب
کربلاست
 

گفتند
چل تکه ی رحیم را
گفتند
سیم بند رخت فروغ را
گفتند
رویای مردهای همسایه را پاره کرده ای
گفتند
توی صف شلوغ می کنی و آش های نذری که آورده ای
خالی بندی است
گفتند 
جنده ای
بی شرف ها رک
توی صورت ام گفتند
انگار نه انگار که  من
در حیاط تو
توپهای غمگین پاره پاره ای دارم
 
و دنیا
پر از مردهای قوی است
مردهای مغرور نشکن محکم
کاری و اهل کار
بگذار من
لطافت دخترانه داشته باشم
به حالتی عمیقن گی
عاشق دختر باشم
آنقدر ترکه ای باشم
که یادت رفته باشم
برای همیش

و دنیا پر از اشک های کوچک تخمی است
صداهای عمیقن مردانه
خش گلو
سیگار
کامو کافه خستگی
بگذار من
قهقاه  خنده ای باشم در شب
کلاغی که فریادش را
عمیق از نیام کشیده

 

انگار حسین سر بریده ای باشم
و تو
رویای مادرم باشی
چیز نرم دور از دستی از تو را می خواهم
چیزی شبیه حکومت اسلامی
شبیه اسم خلیفه
چیزی شبیه بهشت
چیزی شبیه اینکه
قهر نباشی
غذای مزخرف پخته باشی
فرندز دیده باشی
خرید کرده باشی
و من
بهترین مرد دنیا باشم

 
و دستی برنزی
چشم توی چشم حسین
و شمعی فلزی
چشم توی چشم حسین
و مهتابی گرد چشمک زن
چشم توی چشم حسین
و شیر خراب چک چک سرد
چشم توی چشم حسین
و دانه های کرم رنگ شربت
چشم توی چشم حسین
و ظرف بزرگ گلاب
 چشم توی چشم حسین
و حسین 
در کنار حرم نشسته بود
مصیبت 
دیوارهای کربلا را صدا می زد
 

و من
شاعری باکلاس و سنگین
با سیگار غمگینی
چشمهای غمگینی
دست های غمگینی
و چای غمگینی
و تل انباری از کتاب های کهنه ی روسی
و تازه زمستان سردی بود
برف هم می آمد
و من
مرد لاغر لختی در کنار رودخانه بودم
آفتاب بود
باران هم نمی آمد
تو هم
همان اواخر
پرواز کرده بودی

 

و حرفی خفن زد و ما کف کردیم و دست زدیم و شادمانی کردیم و هپ هپ گفتیم و هورا کشیدیم. از ما ترسید. پرواز کرد و رفت
 

و ما را نگاه کرد و گفت "دو گونه اید بیجا شدگان اید و بی جا گشادگان اید"


 
از کردن ات  سیرم
قسم به سوراخ هات
که از حفره های ات سیرم
فقط
وقتی که باد کرد
وقتی قلمبه شد
نگذار رو شکمت دست بگذارد

 
یتیمیتاسیون

مواظب بچه ی من باش
صبح گیس هاش را شانه کن
و مثل سبزه ی عید
روی صورتش
زنبُلُق زنبُلُق آب تازه بپاش
عصرها کنار پنجره بگذارش
و دستهاش را
آبی آبی
نیوآ ی خیار بزن
و وقتی حواس اش نیست
آرام بوس اش کن
به او پرتغال بده
و هیچوقت کتاب نده
در کتاب های خر نوشته
سرنوشت بچه ها مثل بابا هاست

 
روزی به خانه بر نمی گردی
نمی بینی آن موقع
که باد
تمام پنجره ها را 
برده است باد
و شیرهای خراب چکه می کنند
و آب سرخ لوله های اکسیده
تمام شده است

 


به من سرم بدهید
برای تب
راحتم بگذارید
ناامید شوید
چشمهام را ببندید
جنازه را بسوزانید
من آبولام
 

وقتی که از اول بیمارستان دکترهای خارجی می گو.یند  اگر مریضی که می دانند همه که می میرد خودش از همان اول بداند که می میرد و هی مدام تکرار کند با خودش که مرده ای مرده ای مرده ای مر دن راحت می شود براش می گویند بهتر است اگر بیچارگیش را بپذیرد. همین کار را کردم من همین را از همان اول که بوست کردم با خودم گفتم می رود و بعد باز بوست کردم و باز با خودم گفتم هی که می رود می رود می رود می رود ... ربطی به دکتری ندارد بیشتر مربوط به ما شاعرهاست کلمه تکرار کلمه حرف را آماس می کند و از سکه می اندازد مثل جایی از تن آدم که بی حس می شود . هیچی نمی فهمد دیگر از آن آنقئر به خودم گفتم می رود می رود می رود که می رود آماس شد فراموش کردم که می رود چیز واقعی است قرار است لاجرم اتفاق بیافتد مثل سربازی که مثل سگ جنگیده و یادش رفته تشنگیش جای گلوله هاش بعد منتهی رفت اتفاق می افتد رفت چیز جدیدی است یک چیزی است که فرق داشته با می رود و هرگز اتفاق نیافتاده مثل گلوله ی زارت توی پیشانی است مثل پر شدن دهان آدم از خون است نگاه می کنی می بینی می دوی هنوز ولی جنازه ات جایی توی دشت افتاده با تمام تشنگیش با تمام جای زخم گلوله هاش...
 

فراموشی
مرگ است
و این رمانتیکی تخمی است
حاصل از داستان عاشقانه ی من با شلوار
و ارتباط کوچک من با لب
و شاهرگ من که وصل بود به سوزنت
و در آمد از جا
پاره شد
پق
و در خودش پیچید
این داستان رمانتیک تخمی را
فراموش کنم بمیرم بهتر
یاد تو
عمیقن
برای سلامتی ضرر دارد
برای پیرهن های غمگین زرد
دستهای لاغر لرزان
یاد تو
عمیقن
برای مردن ضرر دارد
نمی تواند بمیرد راحت
کسی که عاشقانه ی دنیاست
و دنیایش توست
کی میری آخر جنده؟ نمیری ها؟
 

دردهای کوچک
اندوه های کوچک
دستهای کوچک
و چشمهای درشت خاطرات بی پیراهن
که در کوچه های یادت دویده

 
اگر بخوانی دریا دریا
سطلی می شوم از آب
برای شستشوی بالکنن
برای زیرزمین
برای پشت خانه
 و این وجود زلال
کارگر خواهد شد
در تمام مزارع تو
بر تمام شعمدانی ها
زلال زال ریکا
ودکای دود آ لود
انگار رستم را برای تهمینه آورده باشند
اسبی خواهم شد
خشمی وحش
یال هایم را
توی باد خواهم داد
بال خواهم داشت
تیر خواهم خورد
تیر خواهم خورد
نقطه نقطه
قرمز و خونی
حسین انگار
روح مهدی را
احضار کرده باشد
 

از یک زمانی به بعد مرگ هم دردی دوا نمی کند از آدم. راستش مرگ هم مثل الباقی اجناس تاریخ مصرف دارد
 
دِپَروانگی

دیوانه
دیوانه وانه تر از هندوانه ها
باید پرستو می شوم و می روم خواهم
بال بال
کشتار دانه دانه از پر برای پروانه
عاشقی روی تاقچه
وندگار لنگهای باز
انگار
خر و بز با هم باشم
دیوانه دیوانه
تشنه ی چنگال
وجود
داشته نباشم خواهم
مثل هر دوی هندوانه های دیوانه
مثل خواب تابستان در پاییس
مثل برف غروب زمستان نیس
مثل خرگوش در میانه ی برف
مثل لک لکِ سیاهِ چشم_عقاب
چشم_سرخ و هندوانه
خلاص و شیرین خواهم بودن کاش
 
و مبتلای طبیعی بود
هجرانت را می گویم که
مبتلای طبیعی بود
بدیهی بود اینکه
رفته را برنگردانده باشی
جدی کمی
توی خواب گریه کرده باشی
و مبتلای طبیعی است
من
بیماری مسری است
برای مصرف زن خطرناک است
و تو /  تنها
تو تنها
جنازه ی ناشی از اوردوز باکتری هستی


 
دنیا را از من بگیر "خنده ام" را نه !!!



طرح: بزرگمهر حسین پور
درباره ی حوادث اخیر حمله به زنان اصفهان
 
روانپزشک ام از قرص های من خیلی راضی است وقتی بهش می گویم آرام شدم و بین خودم و بدبختی ها دیوار شیشه ای قطوری می بینم بهش می گویم می فهمم اژدها هنوز آنجا زنده است می لولد در خودش و آتش می زند به خودش ولی خوشحال ام که کاری ندارد با من می گویم فقط نمی توانم بنویسم هر چه می نویسم داغ و درد ندارد دیگر کیف نمی دهد نوشتن اش لبخند می زند و دماغش را بالا می گیرد دماغ اش همینطوری به صورت خود کاری بالاست اسم اش آلمانی است احتمالن اصل این دماغ های خوکی مال آلمانی ها بوده مد نیست اینجا عمل کنند دماغ رو به بالا درست کنند دکترها هم مثل ما مهندس ها هستند خوشحال است دخترک از اینکه قرص هاش کار می کند قطر دیوارش را اندازه می گیرد دقت می کند که نازک نباشد خدای نکرده به دکترم می گویم دلم برای اژدها می سوزد می گویم سوختن تنهایی دردش بیشتر است بهش می گویم جدا کردن من از اژدها کار سختی نیست زورت اگر می رسد اژدها را ساکت کن و بهش درباره ی ترک های دیوار نمی گویم و اینکه  گاهی می شود رفت آن طرف دیوار همانجایی که اژدها زندانی است می شود مثل آدم رفت آنجا و کباب دل پخت آدم خورد
 

و دختران بسیاری
با جامه های دیداری
از جلوگاه گا گذشتند
با چشمهای خیس
سرمه های ماسیده
ماتیک های لک
خط ظریف پاره ی تاپ
انگشت های شکسته

دختران بسیاری
از جهان گذشتند
صد هزا هزا هزا سال
و دنیا
 نبوده زیباتر بود

 
و دردی غریب توی دستهام
مرا سیخ کرده است
مثل میخ
و اینهمه آدم
آن پایین
درد بی خدایی من را
علاج نتوان کرد
 
من قوی هستم
اقیانوس ام
زیر دوش گریه نکرده ام مثل تو
هیچ وقت خودم را هق هق
هق هق
صابون نمالیدم
و سینه هام لطیف
از توی دستهام لیز نخورد
من قوی بودم
مثل صخره های بزرگ
با باد در محاذات
یا
برندگان نوبل
با نسیم توی ریش
یا اصن تیشه ی فرهاد
یا کجاوه ی لیلی
یا چکش
یا فندق
و اگر بدانی کس کش
اگر بدانی چه می کند با فندق چکش
 

بدبختی است
اینکه میمیری
و باز پنجره ها باز می شوند
اینکه
جنازه می شوی
و راه ها هنوز هست
دنیا
عجالتن
بد
بختی است


 

و شهر
پر از عابرین خسته ایست
که لب بر لب جاده های مرده
برای احیای  راه ها
عاجزانه تلاش می کنند
و شهر
پر از تیرهای خسته
با چراغ های زرد ترسوست
سایه های بی رمق خاطرات افراطی
و هر خیابانی
zebra ی عابر پیاده ای دارد
رد سفید شلاق خط کشی
روی دستهاش
و شهر
پر ازمردم طبیعی است
مردم قرمز
مردمی عامی
که حرف سایه ها را نمی فهمند

 

بیچاره عاشق هایت
لابد شب ها
سقف را نگاه می کنند مثل من
پلک می زنند مثل من
خواب می روند
و کابوس رفتنت را می بینند
وقتی هنوز هم نرفته ای
عاشق نشو
عاشقی به پروانه ها نمی آید
 

هبل
سنگین از گردنی های قرمز
مست از ترانه های تخمی
خسته از ایستادنی دائم
برای رفع کمبودهای بی خدایی بت پرست ها
غمگین هبل
برای نوشیدن شرابهاش دهان ندارد
لااقل
به هبل
تبری بدهید

 


انگار
 دیوی نشسته بر دیوار
من بودم
و گلهای باغچه
بوی کفش های تازه می دادند
با خش گربه ای که تو بودی
در میان علف هایم
آستین کوتاهی
 که نپوشیده روی تخت بود
و جهانی که عرق می کرد
بوی کفش می گرفت
و بی دلیل کج می شد
باید اسمت را می پرسیدم
دنیا اینجور راحت تر بود
دنیا اینجور آسان تر بود
و مرگ آدم
پشت رویایش اتفاق می افتاد
رویا
قابل بوسیدن بود
کفش هاش
 ردیف کفش هاش در دراور بود
و ردیف سینه هاش چیده بود دور آدم
انگار دیوی نشسته بر دیوار من بودم
هم بازی بچه های تازه
کفش های تازه
سینه های تازه

 

چیزی آزارم می دهد همیشه که درباره اش نمی نویسم یعنی می نویسم ولی همان چیزی که آزارم می دهد نمی شود. آزار ننوشته روی پیشانی ام داغ می شود انگار دست بریده ی سربازی خارش گرفته باشد و این غمی که توی حرف هاست مال آن داغی است. پس کی من باید بنویسم؟ پس من باید کی بنویسم؟
 

و پروانه گیس هاش را
تاب مثبت داد
تاب با کیفیت داد
و عتابانه
پرید از گلها
و صدای کوب کوب بال زدنهایش
جغدهای خوابیده را
بیدار نکرد
انگار
نه خانی آمده
نه خانی خربزه خورده
نه خانی رفته است
 

شاید پیامبر شدی
مثل عیسی
قد بلند
بور
سفید
مثل خارجی ها شدی شاید
و شاید کلیسا
مرا پاک کرد از تو
انگار من نبودم که پایت را شستم
من نبودم که دامنت را گرفتم
من نبودم که سر گذاشتم برای صلیب
انگار انجیل
از آسمان هفتم افتاده در دامن ات
انگار هرگز عاشق نبوده ایم
 

بگذار باد
گیسوی حلقه را
بزند به پیشانی
فکر کن من باد ام
یعنی
فکر می کنم بادم
اینجور
نسیم زیباتری هستم
تو هم
همان که زیباتر بودن می مانی
و زیباتر بودن برای بودن کافی است

 

تو
بزرگترین گناه من بودی
و من
مثل ابراهیم
با تمام گناهان گل دارم
توی آتش خواهم رفت
و از آن ور
سیاوش سفید
مثل شیشه خواهم شد
مثل شیشه خواهم بود
زیرا
اسب من سیاه مثل ذوالجناح است
زیرا
اسب من سفید مثل شبدیز است
زیرا تو
زیباترین گناه من بودی

 

روح من
گرم است
روح من بخاری برقی است
 روح من تپش دارد
gym می رود
بی خواب نمی شود
فلاکستین نمی خورد
به خدا اعتقاد ندارد
روح من ضعیف نیست
و بوی لباس فروشی ها
بوی قهوه تخمی
و بوی دختر
 گریه اش نمی اندازد
روح من
احضار نمی شود
قیامت نمی رود
روح من یاغی است
هی مثل سگ
انقدر توی روح من نرینید کس کش ها


 
برای روی قبرم 

مرگ مثل باقی مردم نیست
مرگ فرق دارد با شما
مرگ دختر خوبی است
لبخندهای کوچک دارد
و وقتی که آمد
نرم
آدم را
روی چشمهاش می گزارد
پلکهاش را می بندد
و باز نمی کند هرگز
 
آخر دنیا
قرارمان با خدا این است
آخر دنیا
من قهرمان بازی جوانمردانه باشم
و تو را عین کاپ
برنزه و طلایی
با همان بندهای مالوف قرمز به من بدهند
که بوست کنم
و تورا
روی طاقچه ی اتاقم
در جهنم بگذارم

 

و دستهاش را
دور ابرهاش حلقه کرد
بادکنک های قرمزش را کشید
سوت زد
دود داد
و رفت
انگار آخرین قطار از
آخرین شهرهای دنیا رفته باشد
با پلیسه های پیرهن هایش
با گره های مضطرب بند
روی استخوان شانه
با پنجره های مضطربی که
در هر کدامشان رد مسافری

 
یک دوستی یک خاطره ای گفت و من یک خاطره ی موازی یادم اومد. نمی دونم چه عادت مسخره ای بود این قضیه ی کلاس های فلسفه. من و محمد برادرم هم که کلن کشته ی سرگرمی های روشنفکرانه و البته بیکار. یک خانم هنرمند بسیار محترم و با فضیلتی که الان اگر فرصت فیس بوک چک کردن داشته باشند احتمالن این استاتوس را می بینند به محمد پیشنهاد کرده بودند در یک کلاس فلسفه ی خاصی شرکت کند. از آنجایی که خانواده ی ما خیلی بیشتر از حد لازم روی بنده حساب می کنند. محمد دست بنده را هم گرفت برد سر کلاس قبل اش هم برای آن سرکار خانم محترمه از درجات فضیلت بنده صحبت کرده بودند و اینها و قضیه خیلی جدی بود در مایه های نیچه ای هایدگری چیزی. در راه ضمن صحبت محمد یک تکه ای انداخت از احتمال اینکه طرف احتمالن یک آدم لاغر کله طاسی است که پرفسوری و بند هیکل دارد و پیپ می کشد احتمالن و ما هم خندیدیم. کمی دیر رسیدیم کلاس و وقتی رسیدیم بحث استاد گرم و کلاس بسیار ساکت بود. آقا ما قیافه ی طرف را دیدیم از بد حادثه استاد محترم کله طاس و لاغر بود ریش پرفسوری داشت و اتفاقن پیپ با کلاسی هم دستش بود. من طبق معمول طنز ماجرا را درک نمی کنم ولی محمد سریع قضیه را گرفت و لبخند تمسخر نرمی زد و بعد صدای قاه قاه خنده ی من که دوستان می شناسند بلند شد و هر کار کردیم بند نیامد. خودتان را بگذارید جای استاد مربوطه دارید درس می دهید خیلی هم عالی بعد یک نفر می آید کلاس قاه قاه به شما می خندد بی وقفه. آخرش محمد و آن خانم خر بنده را کشیدند وقبل اینکه بیرون مان بیاندازند از کلاس بیرون پریدیم ولی تا خانه نرسیدیم ریک بنده بسته نشد. احتمالن صدای خنده ی من از خیابان هم شنیده می شده. هنوز که هنوز است قیافه ی هاج و واج طرف که کف کرده بود چه چیزی درش دچار مشکل بوده که این مرتیکه ی دیلاق اینجور ریسه رفته یادم هست. محمد را نمی دانم ولی خودم راستش برام کاملن طبیعی است که آن بار بار آخری بود که آن خانم را دیدم
 
اژدها نباشد عصا
موسی انگار
در مقابل فرعونیان
ان شده باشد
در مقابل تسخر دنیا
هق هق تلخ ناقابلی دارم
برای طراوت چشمها
غیر از این عافیتی ندارم
تنها
هر کجا نگاه می کنم
کسالت است
کسالت محض
و درخت آتش بابایم
به من تنها
زنجیرهای تازه داده
وقت ایمان نیاوردن نزدیک است


 
به دنیا بگویید علی دارد در حسرت دو تا فقط دو تا خواننده می میرد که رفیق اش نباشند ولی شعرهاش را به خاطر شعرهاش دوست داشته باشند
 
گاهی می خورد به هم حالم از کلمات، کلمه معنی را مخدوش می کند چیزی ازز حرف هی آدم نمی گذارد باقی و خوش می کند دل آدم را به قف قف شت انگار حرف گران زده باشد زحمت کشیده باشد و دیگر حرفی ندشته باشد برای گفتن ولی چشمهای آدم پر از اشک مانده باشد چون همان انقده ایکه باقی ملت گفته اند را هم نگفته ای تو، حالا چه؟

 

و راستش
هر چه هم با احساس
هاملت
بدون شمشیرش
خیار پوست کنده ایست
و بدون دامن پفی
افیلیا
عاشق ندارد
جهان شوخی تلخی است
که مثل دختری ان
آرامش اش را
از تمام کوچه ی تابستان
دریغ می کند

 
زن ها هم
مثل تمام چیزهای دنیا
علاج تمام چیزهای دنیا نیست
اگر کسی خرت را گرفت
و از من پرسید
به او بگو
زن حتی
علاج تمام چیزهای دنیا نیست
وگرنه علی الان
زیباترین مرد دنیا بود
 
اگر غمگینی به تخم ام
و اگر افسرده ای
. اگر تحت فشار عصبی هستی
من مردی به شدت سنتی هستم
سبیل هم دارم تازه
و چشمهای بی حالت هم دارم تازه
و سگ های بزرگ
من آدمی خلاف ام
شووینیسم اسم فامیل مادربزرگ ام بوده
و قوچ های بزرگ
کوچک طویله های من اند
تی وی خانه ام فقط کشتی دارد
. بوی عرق در تمام اتاق هاست
تو هم که جنده ی فلاکت لاغر بیخودی هستی
فقط
شورت هایی لطیف بپوش
و مواظب استخوان گونه های ات باش
 

زیباترین جهان غمگین است
بگذار دلم روشن باشد
لااقل بگذار
دل نارام ام روشن باشد
که زیباترین جهان غمگین است
 

و بی همسری
سری ساده است
به بچه ات می گویم
مادرش مرد خوبی بود
گیسهای زبر بافته داشت
و دماغ بزرگ
و توی دسته ی پیشمرگ ها اسنایپر بود
و دستهای زبرش بهترین دستهای دنیا بود
می گویم
سرنوشت برای خیلی ها
سخت تر از مرگ است
و  بی همی
سر تمام دردهای دنیاست
من به بچه ات می گویم
تو اما برو 
 برو
و دردهات را
با مسلسل قسمت کن
مردها دیگر
 لیاقت دستها را ندارند


 
کاشکی دریا بودی
و غرق می شدی در من
با چشم نیمه باز اشک آلود
با نهنگهای بزرگ
و صخره های گرمی که می لرزید
کاشکی دریا می بودی
و مثل اسب مرده  در مرداب
غرق می شدی در من

 
سرم درد نمی کند
و این خطرناک است
نبود درد
علامت رو به مردندگی است
بدون درد امیدی به مردن نیست
و مرگ اگر نباشد
چه امیدی برای آدم می ماند؟

- به به
چه باکلاس
عجب قوام یافته
چقدر اخلاقی
تف
تف
تف

 
و کل کلمات جهان
مرا
اسیر کرده کرده است 
به فکرهای تو
انگار
 عروسک سردی
 به نخ های مرد مرده ای بسته باشد
گرای درون شده ام
شعر از کمر شکسته
بسته ی قوافی کلی

- بلی 
اکثر شاعرها همینطورند
اکثر پیرمردهای شاعر همینطورند
ما اکثرن همینطوریم

 
همین زمین و من برای آسمان کافی است
ولی شب
 گردی سفیدی از خود کم دارد
و تمام پشم پشم سیخ گرگها
داغ دار گوش های توست کره خر
عیسی (EC) و علاوه انگاری
 میخ میخ دردهای قرمز من را
 به چوب بسته باشند
شب تو را
سفیدی و خرگوش را
خون را
توی چشمهاش کم دارد
و فکر می کند
تمام زردی اش از توست
یا بیا
یا کمی کم تر زیبا باش
 

حسین
گیس ظریف داشت
دست ظریف داشت
چشم های سبز
عین فرشته ها
یزید
گیس ظریف داشت
دست ظریف داشت
چشم های آبی
عین فرشته ها
خدا
با چشمهای تشنه ی قرمز
نگاهبان کربلا بود
 
و باید امید را بیچاره کرد
با چمن خوابید
و هر چه را که
رفته بوده بوده است را
خوب خواب خوب خواب
نگاه کرد
دید می روند تا را
دوباره با را
دوباره دید بادی  باید
و باید از  چشم ها چکمه ساخت
ساده ی ساده
ساده ی ساده
همان نه طوری که دیگران نمی گویند

 
و همان ساده
که عادی نیست
همان خیش شاخ دار شخم در
همان
آهو من بودم
بسته بر خیشی
شخم در مزارع خویشی
و خون لخته
گندم ریشه در خون لخته ی خیشی
من بودم
خون هم خاک
دشتی از شقایق خون آشام هم من بودم
و طبعن شقایق قریه
و شهید شقایق هم
و حماسه ی شهادت
و داستان حماسی
تمام جهان
تا قطره ی آخر از جهان من بودم
کوره ی شقایق دانی
کوزه ای
پر از قلپ های تشنه ی مای
فریاد ناامید مردی که
آنچه را که هرگز نداشته
از دست داده است

 

و ما درخت نداشتیم
و تو درخت ما بودی
درختی که
کونی
cute و قشنگ داشت
و سینه های بزرگ
و ما باغچه نداشتیم
و من باغچه بودم
صامت و متین و توی کار باران
مناسب برای غروب
مناسب برای آب پاشیدن
وما خانه ی هم بودیم
و شانه ها و کشاله ها
کوچه های ما بود
و ما خیلی
باکلاس و خفن بودیم
مهربان بودیم
و مهربانی ما
صاحبات کرامات خفن تر بود
و کرامات خفن تر در
با رفتن درخت ها و کوچه ها و کون ها و کشاله ها
به این سادگیها
در نمی شود
 
و من
تو را اختراع کردم
دست هات را
بوس هات را
چشمهات را
گیسهای ژولیده ات را
و آب دهانت را
اختراعت کردم
بزرگت کردم
نازت کردم
و تو
فرشته ی خودت شدی
فرشته ی آبی
و جادوی خودت
خودت را زیباتر کرد
و مرا زیباتر کردی
انگار
دریایی باشم
که از کاکل پرنده ای شادمان است
 
سوشیانت
موهای بور داشت
و کور بود
دستهاش سپید
چشمهاش سپید
گیسهاش سپید
سوشیانت
خودش
آرامشی را که داده بود ندید
و ما را
در پای کوه ندید
و مثل فرشتگان ابله
 صاف
از میان روستا گذشت
و صبح
سوشیانت رفته بود
رفته بود
رفته بود
و نان تمام تنورها
بوی سوشیانت داشت

 
و زندگی
زندگی توی بندها خلاص شد
توی بندهای راه راه
توی استخوان شانه
روی استخوان گردن
و توی دست
که هر چه هست توی دست هاست
روی مبل راحتی است
خجالتی است
نفس کشیده و طلاست
و ما اسیر مردنی شدیم
که رگ به رگ پرید و
ناگهان
به سوی رفتگی خلاص شد
 

یک قرص جدیدی دوباره مخ ام را مختل کرده. حالم را بهتر کرده زیاد فکر نمی کنم بی خیال می نشینم برای خودم کار نمی کنم فیلم می بینم چرت و پرت می خوانم خواب بد نمی بینم و کلن دکترم فکر می کند حالم خوب تر شده. منتهی باز احساس فاصله می کنم بین خودم و شعرهام و دکترم نمی فهمد اگر نتوانم بنویسم چه حسی دارد. راستش الان که فکر می کنم باید آن مثال همیشه را می زدم برایش درباره ی جق زدن و نرسیدن به ارگاسم دکترم زن است زن ها این چیزها را راحت می فهمند. باید برایش می گفتم بار اول که اینطور می شود آدم به تخم اش هم نیست ولی بار هزار و ده هزار که می شود ننوشتن بی تاب می کند آدم را. همه می گویند زیاد حرف می زنی خودم احساس می کنم توضیح نداده ام خودم را به قدر کافی. فکر می کنم برای همین است که مردم برایم دلشان نمی سوزد یعنی می سوزد اما نه به دلیل مناسبی. باید تمام قرص هام را قطع کنم دارم از کیمیا آکنده می شوم کیمیا بدترین علم دنیاست. کیمیا خطرناک ترین علم دنیاست. به خصوص آنروزش که دیگر هر چه تریک می زنی طلا نمی شود مس آدم...

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM