جواد
چشمه عکس دختر را انعکاس نمی داد یعنی عقل رس که شد به بعد مادرش می گفت عکس دخترم تو او نمی آد و یکطور ساده ای هم می گفت انگار اتفاق ساده ای افتاده دنیای دهاتی ها همینطور است همه چیز ها توی یک لایه ی خوبی از جادو اتفاق می افتد درست مثل شنا کردن با تیوب می خوابی شنا بلد نیستی داغونی ولی غرق نمی شی راحت می گفت اینو انگار مثلن گفته باشه شاشیدن سر پا شگون نداریه یا اینکه چشم دختر جاجی ممد تلخ ه به همون راحتی می گفت دخترم عکس اش توی چشمه نمی افته هزار بار بردم آینه انداختم به صورتش یا کاسه گرفتم دستم گفتم ببین ببین می افته می گفت آقا معلم کاسه را نمی گم که چشمه را می گم و هی اهل آبادی می خندیدند چند وقت پیش ها داشتم به عقده های زندگیم فکر می کردم یاد عذرا افتادم اسمش عذرا بودد قدبلند قشنگ ترکه ای چشم سیاه شبیه ترکمان ها یادش افتادم واقعن یاد این افتادم که هیچوقت کنار چشمه ندیدم بیاد هیچوقت عکس اش رو تو آب چشمه ندیدم بعد هم که انقلاب شد تعلیم موسیقی دیگه از مد افتاد ما هم اومدیم پایتخت
[+] --------------------------------- 
[0]