چرا و چه اصرار تخمی است که آدم باید وجود داشته باشد؟ حال کند عرق بخورد برود میان دخترها و انرژی دنیا را صرف روشن کردن نرونهای بیچاره اش کند؟ همه ی آدمهایی که در اطراف ام می شناسم آدم های از نظر روانی متعادلی هستند و احترام شان واجب احترام خودم هم واجب ولی دنیا عملن کیری است و در بهترین بهترین حالت اگر مملکت خوبی باشید باهوش و سالم باشید تلاش کون پاره کن هم کرده باشید آخر سرش بیهوده است چه جور می شود به این همه اصرار روانشناس ها و دکتر ها و سیاستمدارهاتن می دهیم زنده می مانیم؟ باید راجع به این چیزها فکر کنم. درباره ی دخترها هم همینطور فکر دختر نرون های بیهوده داغ آدم را آرام می کند
[+] --------------------------------- 
[0]