شاید این جمعه بیاید 14
سوار
پیاده شد
و بی خیال اسم من را ازاسبش پرسید
- ذوالجناح سفید بود
و با تکبر نفس می کشید
از چشمهاش پیدا بود
برای تیرهای زیادی برنامه دارد -
گفت
"با بچه ها عزم کوفه داریم
می رویم کربلا برای شهادت
ریگ هست
ابن ملجم هست
هارون هست
می شناسی؟
هارون عباسی"
بعد نگام کرد گفت
"دیر بر می گردیم
حواست هست؟
مهدی آقا
به زودی ها نمی آید"
دست تکان دادیم
توی دورها گوزن ها ایستاده بودند
[+] --------------------------------- 
[0]