Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 
باید دشت من را
با تمین جنین جنازه هاش
لوله کنی
و جای خواطرات ناکی بگذاری
رویش ملافه بکشی
و دقت کنی که بید نگذارد




 


مسکن تو سرتان بخورد

تقدیم به یک هیچ ساله ی ایزدی مسلک که از دست داعش توی کوهستان جا مانده بود و تا وقت مردن هیچی نمی گفت و صدایش در نمی آمد

نه گریه می کنم
نه فریاد می زنم
گریه
تو را
مردم را
دنیا را
تسکین خواهد داد
و شما
لیاقت مسکن ندارید

 

بهترین زن هاِی جهان تمام ما بی شرف ها را از لای پایشان پاک می کنند لزبین می شوند و کسی توی دستشویی خانه شان دیگر ریش نتراشیده
بهترین مردهای جهان توی چهارسالگی مرده اند

 

مرگ دریا مثل موج ساحل نمی آید
و اما دریا
چش به چیش موج ساحل
روبه رو نشسته است
و دریا که
تشنه است
و در تمام جانش
ولاول ماهی می چرخد
از نبود موجی از ساحل
در کناره هاش
وقت خوابیدن
عذاب می کشد
و مرگ دریا هم
صبر دریا را نمی آید
باید فکری کرد
باید
برای سلامت خرچنگ ها فکری کرد
 

باید ادامه بدهم باید باید باید ادامه بدهم مثل بچه ی کلاس پنجمی ریغو که از دویدن خسته شده ولی توی رودرواسی است مادرش توی خانه کار داشته به خاطر او کنده آمده اینکا و آقای مدیر قرار است برای مدرسه از کارخانه ی ارج لباس ورزشی بگیرد کودک باید به توجیه بی دلیل هستی برای پاهای خسته اش برای گلوی تشنه اش ادامه دهد. حرف هاش مثل سیزده ساله ها نباشد دستهاش مثل سیزده ساله ها نباشد و همینطور الباقی اعضا باید بزرگ شود دونده شود به کفش های میخ دارش اعتماد کند و دایره های تخمی فلزی با نوار رنگی پرچم مهم باشد براش و کاپ تکیده ی تخمی در گوشه ی کتابخانه ی مدیر هم و باید تلاش کند نفس بزند و تا سیاهی نرفته به پیش بتازد مدام
 

و پنج شنبه
مثل تکه شورت گیر کرده لای کون دخترهاست
خسته است
صمیمی است
و تا نیامده دست زدن به آن ممنوع است
پنج شنبه رفته است
و تو باید هفته را
توی فکر پنج شنبه ها
سگ خوبی باشی

 

مرگ باید بیاید
با دستهای استخوانیش
چشم های استخوانیش
و پیشانی بلندش 
که شبیه پیشانی تراشیده ی بزهاست
مگر مرگ آدم بیاید
و خاکستر آدم را
از آتش پایدار آبی
جدا سازد
وگرنه آبی هرگز
خاموش نخواهد شد
 

چاره ای نداری جز اینکه
حرف شاعرانه ای زده یا
نزده
بروم
چاره ای ندارم جز اینکه
بوس بی تفاوتی زده یا
نزده
بروی

 

بتونمی که تونمی
به یاد لای سینه ها
برای دستهای استخوان مرغ
و چشمها بلینک زن
کنار زن
کنار صد هزار زن
کنار دایه ی هزار زن
بتونمی نتونمی
همی و بعد ای
همش
نمی و
ماتمی همش

 
دیروز یکی به من گفت که بهترین شاعر تاریخ نیستم در لفافه گفت هیچ گهی نیستی و این احساس غریبی است که آدم بین کس هایی که هیچ گهی نباشند هم هیچ گهی نباشد. دیروز یکی به من گفت هیچ گهی نیستم. همیشه مردم به من می گویند هیچ گهی نیستم ولی واقعیت هیچ گهی نبودن کم کم تلخ تر و تلخ تر می خورد آدم را و آدم خورده باز هم می نویسد برای اینکه مردم بشش بگویند گهی نیست

دیروز کسی طور تلخی گفت هیچ گهی نخوردی نشدی آخرش هیچ گهی نیستی
 
کویر آمده بود
توی خانه بودیم
تشنه بودیم
کویر آمده بود
و موشهای سیاه
رگ بنفش
و سایه ی تلخ
وضع سالمی برای افتادن بود
خطر های ویژه
کلیشه
گریه
Adele
تنهایی
و خط سیاه کهنه روی کتف
دستهای بالا خیار و گوجه
تکه های رویا کافی بود
شام نداشتیم
میز داشتیم
رختخواب داشتیم
تو توی bed گریه می کردی
و شعرهای ضعیف
توی صفحه افتاده بودند

 

یک روز صبح
تمام بته های جوانه زده
دیوانه های چمن های روزبه را
آرام صدا می کنند
و مرد کچلی
کله ی کل اش را
به میله های آهنی خواهد زد
یک صبحی
دختران مردد
ماتیک های قرمز کشیده
راه می روند

یک روزی از خواب بیدار می شوی
و من مرده ام
یک روزی من مرده ام
می میرم
به خاطری ساده
که تو با آن صبح
بیدار می شوی


 

باید اسمت را
بر تمام دیوارها بنویسم
به خاک بر سری
معنای تازه دهم
و توی شراب تف کنم
توی رودخانه شاش بریزم 
قوی شوم
قدبلندتر
از تمام مراحل
از تمام زوایا
به هر دانش آموزی
انگشتری بدهم
به هر دختری بوسی
خودم را نارام 
در تمام خیابانها
مقابل bus بیاندازم
دیوانه ها شوم
و از فحاوی دنیا
 کلماتم را
بگیرانم
بسوزم
و شعله هایم را
توی چشم ماهواره ها فرو کنم
- اینجا دارد برایت درختی می سوزد پروانه
اینجا دارد برایت درختی می سوزد پروانه
 

اسبهای مرده را کفن نمی کنند
بمیر الان
و راستش بدان
که اسبهای مرده را کفن نمی کنند
اسب مرده باد می کند
و بوی دشت های تازه اسب را
به یاد قهرمانی دوباره ی سوارکار
باد می کند
و در کفن سوارکار
مرد مرده ایست
مثل اسب
مثل تخ تاراخ رفتن میان دشت
که خنده دار هاست

 

چرا و چه اصرار تخمی است که آدم باید وجود داشته باشد؟ حال کند عرق بخورد برود میان دخترها و انرژی دنیا را صرف روشن کردن نرونهای بیچاره اش کند؟ همه ی آدمهایی که در اطراف ام می شناسم آدم های از نظر روانی متعادلی هستند و احترام شان واجب احترام خودم هم واجب ولی دنیا عملن کیری است و در بهترین بهترین حالت اگر مملکت خوبی باشید باهوش و سالم باشید تلاش کون پاره کن هم کرده باشید آخر سرش بیهوده است چه جور می شود به این همه اصرار روانشناس ها و دکتر ها و سیاستمدارهاتن می دهیم زنده می مانیم؟ باید راجع به این چیزها فکر کنم. درباره ی دخترها هم همینطور فکر دختر نرون های بیهوده داغ آدم را آرام می کند

 

من با حجاب مشکلی ندارم چون باعث می شود زنها عرق کنند و نوچ شوند. در مبارزه با حجاب در تابستان روی من حساب نکنید
 

می آید گاهی
مثل نسیم ها و
کس کش ها
مرا به هم می زند
پاش می دهد
و می گریزد
 

زن ها و ناخن ها

دست ماه قرمز بود
و ناخن قرمز
مثل پولک ماهی
مثل بال کبوتر است
رنگ خون عباس
 بنفش سیاهرگ
علامت ظلم
علامت تیربار نامردی
بردن دست ها
مردن اسب

دست ماه قرمز بود
و قرمز
تمام توانمندیست
انگارباد
سرش را 
بر حنای مرضی گذاشته باشد
انگار دختر مرده
یا
دختر مادر مرده
صورتش را
خراشیده باشد با ناخن
انگار کویر
پر از طفل های یتیم گمشده باشد

دست ماه قرمز بود
و قرمز علامت خون است
علامت پرچم بالا
علامت شیار روی صورت
مثل اینکه زیار مرده باشد
لشگر رفته باشد
گریه بند آمده باشد
و باد
خاک سرخ را 
هم می زند تازه
 

فکر می کنم آدم باید سعی کنه تا میشه کمتر بفهمه از دنیا فهمیدن ناتوان کننده است یعنی مثل هرویین ه اولش خفن می کنه آدم رو ولی بعد ذره ذره میخوره آدم رو. تا تهش هیچی از آدم نمی مونه

 
سیمین

مامان شعرهای کوچک دنیا
مامان دستهای خسته ی مردم
مامان صحبت از بچه ها و کار
مامان حرفها، شعر نگفته ها
پلکهاش مثل سنگ
دستهاش مثل سنگ
حرف هاش مثل باد
در کوچه می دوید

 
و کره خر
لجوج و
چار پای بود
با غمی عمیق
توی چشمهاش
و سنگینی باری
که من بودم

و کره خر
تمیز و
شسته بود
با چک چک آبی
از تمام زهارش
که من بودم.
 
خواب تلخی می دیدم خواب می دیدم توی جای تنگ و تاریکی کمی جین ات را پایین کشیده ای روی زانویم نشسته ای  و به من کس می دادی. خواب تلخی می دیدم. که قبلن ها خواب خوبی بود. همه جای جهان مثل همیشه ساکت بود و صدای من تو صدات می پیچید عین ملافه ی سفید حساسی که توی باد می پیچد.
 
و من بیهوده فکر می کردم این تور هفت لای کل مه برای تمام جهان کافی است رفته ای ولی حالا و پاره های من در جهان پاره سرگردان اند. کجا تو را بگیرم نمی شود که توی سرنوشت من نیست لااقل کجا می خوابی؟ تا برات شعرهای نرم رو زمین بیاندازم.
 

چرا مست از تمام جهان بلندتر زنی
روی زانوی من
و نیست؟
چرا پیشتر زنی
شبیه تو نبوده دیگر
شبیه توست؟
چرا دیگر خواب نمی بینم؟
چرا پیشم نمی آیی؟
 
انگار زنی
شورت نپوشیده
لنگهاش را
تند تند
لای من گردانده باشد

سیخ و بی قرار
یادت افتادم
 
و می
می نتی سوتی است
و از تمام نت
نوت تمام
پست ترست
میم
با تمام آهنگ ها می خوابد
شماره ی تمام سازها را می گیرد
و بویش را
لا به لای خطهای بی تفاوت
می گرداند


 
فقط اگر تنها بودم


Marilyn Silverstone 1966
 

سرگردان
مثل گوری بی معنی
که مرده اش را گم
 کرده باشد
من و
زنجیر ها و
گنجها و
تاج ها
با نبودن تو
تنها هستیم

 

قسم به اینکه مردمان نمی دانند
و قسم به تلخی اینکه من
از تمامیان بهترانم
و قسم به دختران بهتر
قسم به شلیل
که کفر گیسوان تو
پچ پچ میان گوشتم
بدون انگشتهای من بی معنی است
و اگر من
نیاورده باشم اش را در
شورت سبز تو
هرگز نباده بوده است
بی جام
بی صراحی
بی شراب
بی مجمر بوده
و قسم به قسام
به بالاترین قسم ها
که قسم ها قسم می خورند به هم بالانش
انگشت های سبز من هم
بدون تابستانت بی معنی است

 

و ای rat ای دم دراز قد دراز تیز و بز
وای rat ای جوب
rat ای بی پنیر خوب
شبی که جوب گربه بود
شبی که جغد
آسمان
نگاهمان
rat ان خوب
همان شبان
غریب شام مان
شب درست
شب بلند
شب شنل
شب کنار خواب جنده سگ
شب دو بوس
بوس بوس
همان شبی که طعن یک مرض
مرا به دار زد
همان شبی که درد
مرا هوار زد
همان شبی که rat
تمام جوب بود
گربه جوب بود
شهر جوب بود
جنده جوب بود
کجای دجله بوده اید؟
 

و کلمات من
از تو بیزار می شوند
و چانه ی حرف هام
به یاد تو می لرزد
هق هق
هق هق
کلمات
 بیهوده با هم حرف می زنند
انگار تو نباشی
انگار من هر شب
نکرده باشم تو را

 
یه دختر قشنگی بود لب خیابون
سفید سفید بود و نازک
 سفت نبود انقدر سفت نبود موقع را رفتن می ترسیدم از کمر بشکنه
طلایی و لاغر رد شد از خیابونا
 دور شد از خیابونا
رفت
 رفت
 همینطور تمیز و
سفید و
صاف و نشکسته
رفت از خیابونا

 

به مرگ و
به تب راضی
رمضان راضی
سفره راضی
نان راضی
رطب راضی
 تمامن دعایی برهنه
را ماننده
خوش و خنده
انگار گل کنار مزرعه باشد
تنهایی


 

از هوا بیزارم 
هوا 
مثل نامردها
مدام آدم را
زنده می دارد

 
مردم
نگاه می کنند
غصه میخورند
لبخند می زنند
و وانمود می کنند

شب
نگاه می کند
غصه می خورد
لبخند می زند
و عین خیالش نیست
 
من را به چی می فروشی؟
اگر سیاه باشم
شبیه تو
و حتی به قدر تو
قدر هرگز
مثل تو
زیبا باشم
توی بازار مانده باشم
و تو
زیباترین ارباب های دنیا باشی
اگر که خوب برقصم یه لنگه پا
بمیرم
عرق کنم
من را
من را به چند می فروشی دریا؟

 

بیا و
غصه هات را تمام
مرا بده
تا کنار غصه های دیگر
کنار تخمم بگذارم
بعد
سرت را روی غصه هایت بگذار

 
ساکت شو"
گوش کن
"باد می نوازد دارد

گفت
"مرگ باید بفهمد ما
آماده اش هستیم
کرم باس شود هوا
و هوای نفسانی
طرای آه
روی بازوی آدم باشد
کنترل کرده باش
برده باش
برده باش"

گفتم
گفته ام با کلاس و اینها بود
چیز هجوی
مثل گیسوی پیرزن در باد
یا چکه های آخر شاش صد سالگی
و مثل
و قدر
و اندازه ی آه آخر مردم چشمم روشن شد
مرد
رفته بود توی باد
چیز دیگری نگفته بود
 
دامن
مثل تیله در دامن
مثل گردش بی هوای تیله در دامن
من
در تو ریختم
گریختم

 

خاک تو سرت غفوریان
مردک عین قوریان
وقتی چایی می ریزی
به کسی می گی چیزی
نگا به هیکلش کن
به شکل همسرش کن
دلا شبیه هم نیست
قم که شبیه بم نیست
قم برای آخونداس
جنگل آناکونداس
بم همیشه زلزله نیس
همیشه اینجور بله نیس
زلزله کار نداره
بم اعتبار نداره
قم یه زمین تخت ه
دشمن پایتخت ه
مسجد آبی داره
یه آب و تابی داره
قم شبا گریه داره
آفتاب و سایه داره
هزار امام خونی
کاردای استخونی
توی حرم بکن مکث
خانوم جومه برعکس
کنار حوض نشسته
وقتی که میره دسته
چادر و سر کشیده
نزدیک صب سپیده
فاطی ممد ایناس
آنجلینا جولی ناس
تا ته قم باید رفت
تو کوچه گم باید رفت


 

برام نیزه بخر
و غزو حمزه بخر
و هند و سیاه

- توی صف دشمن ، قیافه های آشنا زیاد هست تمام دشمن عین من دماغ های کلفت عقابی و دیلاق اند تمام صف دشمن چشم های روشن غمگین دارند و روز حمله که آمد ماه طلوع کرد درست عین Twilight, just عین Twilight -

برام نیزه بخر
و غزو حمزه بخر
و هند و سیاه

 

شاید این جمعه بیاید 14

سوار
 پیاده شد
و بی خیال اسم من را ازاسبش پرسید

- ذوالجناح سفید بود
و با تکبر نفس می کشید
 از چشمهاش پیدا بود
برای تیرهای زیادی برنامه دارد -

گفت
"با بچه ها عزم کوفه داریم
می رویم کربلا برای شهادت
ریگ هست
ابن ملجم هست
هارون هست
می شناسی؟
هارون عباسی"
بعد نگام کرد گفت
"دیر بر می گردیم
حواست هست؟
مهدی آقا
 به زودی ها نمی آید"
دست تکان دادیم
توی دورها گوزن ها ایستاده بودند
 
پلاک یک

اینکه جهان دویست میلیارد کهکشان داره قشنگیش به اینه که ما احتمالن قبل از نابودی آدم روی زمین نمی تونیم از کهکشان امون بریم بیرون چون کهکشان ها هم معمولن سیصد چارصد میلیارد ستاره دارن به یکی می گفتم ما معمولن عددها رو فراموش می کنیم مثلن می گیم سوتین سبز منجوق دارت و نمی گیم سوتین سبز چند تا منجوق دارت یا جوراب طرح گل دارت ولی نه اینکه چند تا گل دارت من همیشه خاک های رو زمین رو می شمردم بچگی مهم ه آدم بدونه جلوی خونه چند تا سنگریزه هست یا اینکه چند دفعه با کسی خوابیده قضیه مال مشکل شمردن نیست وقتی قضیه براشون مهم ه مردم شمردن اشون خوبه مثلن مردها حساب روزهای بعد پریود رو با شماره دارن حساب زندگیشون بنزین ماشین اشون عددها خیلی مهم اند مشکل این ه که عددها به اندازه ی هم مهم اند یعنی تعداد شیشه های خالی نوشابه با تعداد ستاره های کهکشان راه شیری هم اندازه مهم اند ولی عدد یک از تموم عددهای دنیا مهم تره  هیچکی به عدد یک فکر نکرده عدد یک از یک میلیارد و دویست ملیون سیصد و سی و پنج هزار و نهصد و دوازده پیچیده تره خیلی. عدد یک خاص ه نفس می کشه مثل عددهای دیگه تلنبار نیست میشه آدم یک رو بزاره جلوش دقیق نگاش کنه همونجور که من به خونه های جوراب مردم نگاه می کنم
 

جهان دویست میلیارد کهکشان داره احتمالن و هر کهکشان سیصد چارصد میلیارد ستاره داره خورشید فسقلی ما حدود یک ملیون برابر  زمین ه و زمین هفت میلیارد آدم داره  گفتم که خاک تو سرتون له شید

 
و من حتی
ومن حتی شبیه عکسهای تو نیستم
شبیه دوایر خاکستر
دوایر سیاه دور چشم
کرک روی چانه
و لرزان من
شبیه لرزان تو نیست
و پای بریده  ام
و عصایم
 شبیه عکس های تو نیست
من خاطرات منطبق با تو ندارم
سرم درد نمی کند برای زخم تازه
مادرم
قهرمان پرورش اندام است
من وظیفه ندارم
می فهمی؟
شاید هم می دانی
من وظیفه ندارم
شاعری از اعصاری تخمی هستم
که انقلاب هایش تخمی است
و گلاب هایش تخمی است
توالت هایش زیباست
و فیلم هایش تخمی است
و من حتی برای دایره کردن هم
سراغ عکس تو را نمی گیرم
زیرا
عکس تو
سفید است
و خاکستری است
و خوش تیپ است
و کمی غم
کم دارد

 
و غروب
قرمز بود
زینب نیامده بود
ابالفضل تشنه بود
و حسین راکشته بودند
 

و برایش درویش مناسبی بدهید
او را
به میدان جنگی
زینبی
خیمه ای بدهید
نگاش کنید او
حضرت آقا او
ناله ای مناسب دنیاست
او را به دنیا ها بگذارید
 

یادت می آید شب
شب سیای کیا بیای بالا بلند
یادت می آید
که تکه ی رفته شب را
با تو بود رودخانه ها و ایامی؟
صید ماهی یادت می آید؟
جگر یادت می آید؟
سوزن یادت می آید؟
تیرکمان و سفید و بچه؟
یادت می آید شب
با تمام سیاهی
با تو مهربان شده بود
ابرها سفال خانه ات بودند؟
یاد من می افتی فردا؟
یاد من می افتی فردا؟

 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM