بیچارگی شاید
حرف های تکراری شاعری حرام شده باشد
که چیزی نگفته ندارد برای مردم
و باران برایش دیگر
معنی گیس ندارد
معنی تنهاییست
بیچارگی شاید
حرف های تکراری شاعری باشد
که حتی برای رضای خدا سیگاری هم نیست
و خدای فراموش کرده اش از دور
با غضب نگاش می کند و همین
بیچارگی شاید
قاب عکس خاانه های قدیمی است
با عکس مردهایی که مرده اند
بابابزرگ های کوچک
خاطرات چروکیده ی زنهای چادری
الان
درست از همین الان
بیچارگی را باس
با خودم تمام کنم
انگار رفته باشد یا
نرفته باشدی بیهوده
که عین رفته باشد باشد
الان باس ثابت کنم
که من
که شاعر بیچاره
خدای غضبناکی است
و باران را
با غضب نگاه کنم
[+] --------------------------------- 
[0]