Persian based weblog dedicated to literature and cultural interests author prefers to be called as Ali Chelcheleh if you are not inranian try my ENGLISH SITE 

 
  صدای بال چلچله ها ابرا رو برونه یه روزی
 

 
 
 

و این دهه ی کثافت هفتاد
تا شهید نشدیم نرفت
صبر کرد
لحظه لحظه قشنگ
تا جنازه مان رو زمین افتاد
بعد
سالهی بعد
فرض با موتور
از جنازه مان رد شد

 
باید چه وات کنم که بخار کنی؟
باید چه جور هم نگات کنم؟
باید چه جور می شود تو را تر کرد؟
یا دستهات را دوباره معطر کرد؟
باید چه جور می شود دوباره باید برات آب بریزم؟
دوشت بگیرم
پوشکت کنم اگر پاریود باشی؟
باد چه جور می شود کنمت که گریه کنی؟
باید چرا دوباره مرا نمی فهمند ی را چه جور برایت آن بگویم الان وقتش نیست؟
باید دوباره زیادتر بسیار بشتر از اینها
وگرنه تلف نمی شوم هرگز باید
و باید را نباید زیادی کش داد
سر می شود و رو دل آدم قلمبه می ماند
 

و از جلوه های کوچک مرگ
غمیش های دلچسب خواب آورش حشرات
انگار مستهای هنجار بریده ای باشند
راس کار فروید
راس ریش های پرفسوری
و ازجلوه های کوچک مرگ
اسبهای بی نهایت خسته
روی تختخواب های دراز
با فرشهای گل دار ایرانی
و ازجلوه های کوچک مرگ
سریش لای کتاب
لوازم صحافی پدربزرگ مرده
لا به لای سفال شکسته و قاشق رویی
و از جلوه های کوچک مرگ اینکه
دیگر کسی معنی حرفهات را نمی فهمد


 

باید ببوسمت و بمیرم
خدا این را گفته
تقدیر کوچک من است
تقدیر راحت کوچک پیژامه پوشیده ی من است
تقدیر نفس نفسی زده ام
که بسکه دنبال توپ دویده
بسکه آفتاب خوده گوشهاش
سوت می کشند
باید
ببوسی اش و بمیری
به زور
باید
ببوسی اش و بمیری
ببوسی اش و بمیری
ببوسی اش و بمیری
ببوسی اش و بمیری
تنور را

 
باید
با همین دردهای آرام و کوچک بمیرم
برای دردهای بزرگ
وقت ندارم
بیا
باید

 
برو


Patrick Zachmann 2011




به همین چشمهای کور قسم
کلاغان بسیار گذشته پرندگان بهتری بودند

 

پستان
سینه های زرد افسرده
و دست مهربانی که
آدم را
تا ابد نگه می دارد
 

بیا جان آتش گرفته مال تو
مال مال مال مال تو
و تمام چیزهای سوخته را  هم بردار
مال مال مال تو
سوخته جز آسفالت چاره ای ندارد
بیا زودتر بیا
تا تمام ساختمان که سوخته
تمام شد که
سوخت
و هر چه مردم درش بود هم
سوخته شد
بچه های کوچک مردند
بدون پرت شدن
بدون آسفالت
بیمه
پول رنگ دیوارها را نخواهد داد
هیچ کس جواب دیوارها را نخواهد داد
 

نتوانستن تنها درس مفیدی بود که توانستم بگیرم از دنیا الباقی چیز ها را هر چه کردم نتوانستم
 
انگار
بر دختری برهنه باران باریده باشد
همینقدر که
تنهایی زیبا نیست
همینقدر زیبا هستم
دویدن را
مثل پروانه ای که بال هاش را
میس کرده ام
و خو هم نمی کنم
به ایام مورچگیم

- بسیاری از حشرات حقیقت را نمی پذیرند به زندگی ادامه می دهند بر زمین می افتند سنگواره می شوند بسیاری از طناب ها پاره می شوند بسیاری از تارزان ها کون لخت توی دریاچه می افتندو بسیارهای دیگری که میان گیومه نمی گنجند



 

"خورشید آمده
سراغت گرفته
نبوده ای
رفته"

و من
من بیدار
من خواب نرفته نخوابیده عمرن هرگز
سقف را نگاه می کردم
سقف
 ترکهایی مبهم شبیه اندام تو بود
و من ترکهایت را
مرمت می کردم
و خیالم ازآفتاب راحت بود

من چشم نداشتم فقط
ترکهایی مبهم داشتم
که شبیه چشمهای من
شبیه اندام تو بود


 

کودکی که
دول کوچکش را در آورده
و روی حرف "تولد" شاشیده را
دنیا
هزار بار
ختنه می کند
و باز
ختنه می کند
و باز
ختنه می کند
و روی زخم دولش
فلفل می ریزد
و رو زخم دولش
نمک می ریزد
و  چشمهاش را
با هویه های برقی
داغ می کند
توی دستهاش میخ میزند
و اصرار می کند بچه
باید
وقتی که می شاشد
ساکت باشد
کودکی که
دول کوچکش را در آورده
و رو حرف "تولد" شاشیده
احتیاجی به گفتن ندارد اما
 
روانشناس ها می گویند مصیبت سه مرحله دارد

تکذیب مصیبت
خشم ازمصیبت
پذیرش مصیبت

هیچوقت عصبانی نشدم فکرکه می کنم شاید برای همین است که این مصیبت "تولد" تو گلوم گیر کرده است مدام
 

یکی از بدی های اینترنت خوب این است که پورن بی معنی می شود برای آدم یعنی یک چند ساعتی خسته می کند آدم را و بعد هزار تا آدم شبیه هم همه شبیه یک آدم دردناک می شوند که آدم نباس یادش بیافتد
 
به یکی می گفتم تنها چیز دنیا که از عاشقی قشنگ تر است دوران فراق بعد عاشقی است. شعرآدم بهتر می شود می تواند صنایع بزند حالت ضجه و اینها. به یکی می گفتم آرامش بد نیست یعنی برای چند سساعتی بد نیست بعد خوب است آدم دوباره دانه دانه میخ هاش را بر صلیب زندگی احساس کند
 
و ماه معین, ذوالجناح انگار
تک شاخ یراق طلا و مروارید
بالهاش را به هم می زند
و آب فرات می خورد طوری
نوشابه می نوشد
دخترک هنوز هم
مثل اسبها حتمن
نوشابه می نوشد
و عباس دست بریده
مشک نوشابه را
 خرت خرت توی صحرا کشیده
و خط خون
و خط خونی عباس
تا شهادت ادامه داشته احتمالن
و احتمالن فرات
فرات مست
تا قیامت خونی است

 
پا نیس

و انقلاب این میدان
داستان مردهای کثیفی
با مال آتش گرفته ی عمدی است
و هر سه راه این جمهوری
با تمام دلارهاش
به شاه کوچکی رسیده است
که دماغ بزرگ و
تاج بزرگ و
چشمهای کوچک دارد
و انقلاب این میدان
 با تمام گاوهاش
مثل گاه کشتار بهمن تنهاست 


 

و من پیامبر ام
و اینکه من پیامبر ام
معجزات من است
چشم آبی
و گیسوان بلند سکسی دارم
و تمامی شما را
در خمار جهان باقی خواهم گذاشت
افسوس می خورید؟
برای افسوس خوردن دیر است
همیشه برای افسوس خوردن دیر است
 

یادم نیست
یادم هست
لباس برق دار آبی پوشیده بود
و تو
لباس برق دار آبی نداشتی
یادم هست
یادم نیست


 

ستاره ها رفتند
ماه غروب کرد
دریا ساکت شد
صبح اما نیامده است
و بی تابی نماز
ایمان دردناک ما را
از غایت وضو
پوست پوست می کند



 

این عصاره های درد کذای شما
برای امثال بسیاری
- یعنی من
که با خودم بسیار ام -
شربت سرفه است
بچکانید
در من
بچکانید
عصاره های دردهای تخمیتان را

 

عشقم
مدام گریه می کند
سینه های بزرگش اصلن کافی نیست
و اخلاق کونش
کاملن بچگانه است
ادب ندارد
و بین خودمان باشد
گاهی کونی است
عشق من
زیاد کار کرده
زیاد پارگی و سابیدگی دارد
و عرق در شیارهای گیر کرده اش
مدام احتیاج به تمیز کردن دارد
و تمام نقاطش
مثل دول کوچک بچه های نو بالغ
حساس حساس است

من حسود را بکشید
ولی
عشق من را
تنها نگذارید



 
نگران خودم هستم
خودم
عینهو بلور شکر
که روی میز ریخته
و توی چای داغ نریخته
بی استفاده و
مهمل و تنهاست
برای خودم
قدر یک سماور می ترسم
 

باید چادر بپوشی
اگر برگردی
باید
زیر تمام لباسهات چادر بپوشی
از همین قیل ها که من می پوشم
و حقوق زنها را
به کیر من گره بزنی
زیاد بوسم کنی
زیاد
مثل باران استوایی
که در صحرا هرگز نمی بارد
 

به شب نگاه کنین و یاد بگیرین
ببین شب چطو
پوس پوس ه از خودش
می بوسه وا می شه
ثانیه با ثانی
به شب ببینین
که
خورشید نداره
دید نداره
کوره
ولی به تخمش نی
چون صداش خوبه
ستاره میزنه تنشَُ
ولی خیالش نیست
داغی
تمون بلندن ه
به شب نگا کن
ببین چطو
از شرق ماه
 پر گرفته
آفرین
آفرین
به به شب
به به شب

 
گفتم او
به دریا و اسبها گفتم او
مرده
به درک
او مرده؟
مرده
گردنش را به من بده
ریدم به روحتان و
در روحش
گردنش را به من بدهید
 
باید الان 
که وقت بود
فرصتش بود
حالش بود
شعر متقن ی می نوشتم
طن طن طنان تا تهان هادوک
پرچمم را می زدم زمین
خودم را ثابت می کردم
جاودانه و اینها
جاش اما
شعرکوچکی برایت نوشتم
و به یادت خوابیدم

 
Saint Namaritous

ته سوراخ
گراور تیره ی مردی است
قد بلند
خوش تیپ
سبیل دار
گونه ها برجسته
عقابی دماغی و مغرور
با چشم های بادامی مخمور
که اززمان شاملو به بعد
راس کار گراور هاست
عمود بر
 بلندترین برجهای جهان
قشنگ برج
پلنگ برج
پله دار
هره دار
گراور دار
بلند اما
خیلی از بلندتر از میلاد
و بالا آن
فخر جهانی
شوکتی
عظیمی
معظمی
تاج داری
فرر فری
که بیچاره را
از آن بالا
پرت کرده است
و راستش تمام صبح آبادی
پر از غروب سرخ و
سوراخ و
پادشاه و
برج و
گراورهاست
 

مرد ابله باید
بداناید
که مرتیکه ی ازگل
که مرتیکه ی خیار
مردک کاکتوس
دست بوس تمام مردای فردای شاید
یه کتاب برا خودم باید
بنویسم باز
و جیغ هم باید
بکشم در خودم می باید



 
از تمام حفره های بزرگت

بنفش
حق توست
موج
حق توست
و حق من است بتواانم
 آنقدر که میخواهی
بد باشم
و حق من است تا
تو را از گلو بگیرم
توی خون
 بر ملافه ها بکشانم
و حقم است تا تو را
مثل دختری لاغر و چینی
تکه تکه
بشکانم
آسیاب کنم
و انگشت کوچکم را
توی ریزه هات بگردانم
 

دوس اگر داری
آفتاب بگیر
پوست پوست شو
عنکبوت های هشیار من
تکه تکه پوست پوست
تو را
از خودت جدا خواهد کرد
و در گوشه های جهان خواهد چسباند
دوس اگر نداری
لباس بپوش
توی سایه استراحت کن
نگاه کن که ما
چگونه از گشنگی می میریم
 

و من
مثل  مارمولک خیس و گرمی بودم
که آشغال و بی دست و پا و بیخود بودم
و شبیه اسب های رویایت هم نبودم
ولی چشمهای بی تاب ات
 زبان صورتی رنگ من را
miss خواهد کرد
 
باید بنویسم
باس خوابیده باشی و
باید
 روی پشتت
با دستهای لرزان بنویسم
ما نویسنده ها
مثل مرگ
احتیاج به نوشتن داریم
روی کوه ها
در عمق دریا
همه جا باید
خیس و درددناک
رد پایی از ما باشد

 

اندوهی مزمن است
مشقهای ننوشته ی عید
جزوه های تل انبار پاکنویس نا شده مانده
و شوق مزمن فوتبال
پلاستیک خط دار ارغوانی
که در جانم فواره می زند
چون فواره ای خون زیبا
به یاد شهید
مثل اندوه دست بریده ی برنزی
توی کاسه ی فواره دار قرمز
اندوهی مزمن
درمن است
و شوقی بزرگ هم من را
سجاد
از لای پرده
اکبر را
نظاره می کند

 
کبریت ساده بزن
و آتش بکش من را
بیا
سلام کن
بخند
کبریت ساده بزن
و آتش بکش من را
 
پری ها
جملات دردناک و زیبای دریایند
مثل قایق می آیند
از میان گیس های من صدف
از میان دستهام شن
از کنار چشمهام ماهی بر می دارند
کرال می کنند
تا ته دریا
پری ها
گیس هایشان را
روی شانه می ریزند
وقر می دهند
می برند
دور می شوند
 

می روم حمام
"چه تمیز" می شوم
میایم دراز می کشم
 نمی آیی

چرا نمی آیی؟
فیزیک علم انی است
چرا رفتن کسی باید
با نبودنش ارتباط داشته باشد؟

دیگر از تو نمی ترسم
دیگراز تو خیلی تنهام

بادام گیاه مزخرف قهوه ای رنگیست
کم رنگ تر از چشمهای تو
شور تر از چشمهای تو

به کونت رسیده ام
شعر نوشتم اینهمه و آخر
تازه
به کونت رسیده ام


 

کسی مرا نیامده است
من
گفته بوده است
است
 بوده بوده است
بسته ی نرده های حیاط
با بوی مشمئز
و مگسها و
زمستانش
اسب
توی برف 
ایستاه اسب
کسی نیامده است 
کسی نیامده است
کسی  نیامده است

 

منیژه قد دراز و پر افاده بود. هم سن و سال و بزرگتر، دخترها همیشه بزرگ ترند درس خوانده تر غمگین تر. مشقهاش تمام که می شد صفحه ی آخر دفترش را می کند خط می کشید می گذاشت جلوم، با دقت بالای خانه ها می نوشت اسم فامیل شغل غذا رنگ و اینها و نمی دانم چطور قبل اینکه چهار تا خانه ی اول را پر کرده باشم صدای خنده اش خانه را پر می کرد سفت دستم را می چسبید پنج نمره و ده نمره از من کم می کرد بعد می رفت جواب های خنده دار من را نشان مردم می داد.

- مامان مامان ببین علی شغل را نوشته زندگی، غذا را نوشته زهرمار

منیژه سالهاست رفته دور خنده ها و خطهای آبیش را با خودش برده و فرصت نمی کند دیگر، تا به او ببازم


 

من تنفسی مصنوع و غمناکم
به من
مرده ای بدهید

 

این خیلی نامردیست که وعده  اینکه بزرگ می شوی و این حرف ها از سرت می افتد هیچوقت اتفاق نمی افتد
 
برای سینه هایت نامه نمی نویسم
پست را هم چک نمی کنم
سینه های تو
بی سواد تر از این حرف ها هستند
 

من آدم بی ارزشی هستم ولی دنیا ارزش محبت من حتی را ندارد
 

خیلی آرام توی من تنفس کرد
انگار من
بخار نفسهای دختری باشم

- انگار آدم سرش را میان پای زن خیلی چاقی بگذارد و کله اش پر شود از خاطرات مطلقن سکسی آنجای مختلف ران های مختلف و پیشانش درد بگیرد آن طور توی من تنفس کرد -

هیچ چیز دیگری نگفت
خیلی آهسته صحبت کرد
انگار من
حرف های مقدسی باشم

- انگار من
زمین سفت اسب دویده ای باشم
گلی
با نقش پای دختری -

 

شکارچی کلاش را بالا بگذارد
برود خانه
جنگل خلاص شد

آهو
 گلوله را شکار کرده است
 
و توی مه رفتن
برنامه ی خوبی است
هم تب نوبه نمی گیری
هم دلت بازتر است
سکس بهتری  داری
تازه شب توی قبرستان
گرگ هست
جغد هست
زامبی هست
و جان های من هم دیگر
تمام شده
چیزی نمانده برایم برای فداکاری
دستی ندارم برای گلی
رودخانه ای برایم نمانده برای آب و این صحبت ها
برای همین مگسها هم
امشی کافی ندارم
خوب کردی که توی مه رفتی
مه برای رفتن مناسب است
غروب ها حالا
تمام گورستان مه آلود است
و هوا حالا
به شدت علامت توست
خوب کردی که توی مه رفتی

 

بیابان
تمامن علف شده
باور کن
داستان شوخی و اینهاست
شعر تخمی من را که می شناسی
کاملن مدرن
کاملن سبک
که تبلت دارد
ساعت مچی دارد
و مضامین اش بالاست
مثلن
 بیابان
تمامن علف شده
و ریش کاکتوس ها را تراشیده اند
 

زمین های سوخته 
  مزامیر نادر ابراهیمی
  سماعیل سربریده
حاضرات نوح
و کوه های تیزسرد
قله و برف و اژدها و آدم برفی 
دستهای خشک چنارها
چراغ های ناامید در هم
تمام تمام دود
و پاشنه های سیای زنی که
تق تق
صلیب را به دوش می کشد


 
این خواب عمیقن آشفته
این خواب قرمز خط دار
مرا نمی دااند
تو را نمی پرسد
او را نمی گوید
این خواب عمیقن آشفته
عمیقن بیدار است
و طعمه ی هیچ معبری نخوااهد شد

 
و من
مثل بادبادکی کودک
دستهای صورتی رنگت را
به قرقره های آبی وا داده
سینه را به باران گشوده
رفتم

- با من بمان ممول
لاقل دماغت را
براای خواب شبها به من بده

غمی عظیم تر است
بادباکی را که
دختر گیس افشانش را
باد برده بود


 
خانم تیشان
با کفش های کوچک تمشکی رنگ
درس می خواند
خمیازه می کشد
ویران می سازد
 
باز
دستهاش را
 زیرچانه
مثلث خواهد کرد
و خانه ی دستهاش
از مردهای بیچاره ی نامریی
 پر خواهد شد
باز هم
لای پاش را
به زبانهای بیچاره ی نامریی
اجاره خواهد داد
باز هم
سینه هاش را
برای خواب
به دستهای بیچاره نامریی
اعانه خواهد داد
زنگ خواهد زد
دستور خواهد داد
اجازه نخواهد داد
بیچاره ی نامرییش باشم

 

خودم را
به حد مرگ دوشیده ام
و مثل گاوهای خسته
گوشه ی چشمهام می سوزد
و دهانم مطلقن تلخ است

 
آرامم کن
آرامم کن
سگ نرمت را
بین سینه هایت بگذار
دژاوویی سنگین
سگ نرمت را کر کرده
 

زنی بی امان از من
سکس گنگی می خواهد
زنی که عادت ندارد
سردی ندارد
و تمام تنش پستان است
زنی که اسمش دژاووست
و فولد دامنش دژاووست
و بوسش دژاووست
و سینه هایش سگک ندارد
زنی بی امان از من
منی را که از من گرفته
دوباره میخواهد

 
زینب نداشتن مشکل بزرگی است کسی باید باشد داستان آدم را بگوید خوب بگوید و وسطهاش گریه کند تا مردم دلشان برای آدم و برای خودشان بگیرد زینب نداشتن مشکل مهمی است
 

خانم خانم
اسم من  چه چیست؟
از کوجاست؟
کوجاست خانم عزیز؟
اسم من کوجاست؟
اسم من
که داغ بود
وحشی بود
کس خول بود
و بی تحمل بود
کجای جهان شما افتاده
باور کنید
خوب خوب نگاه کنید
این بار می روی حمام
خوب نگاه کنید
اسم من کوجای شما افتاده؟


 
Lee wise

کون_بزرگ
ارتشی سیاهپوست
باخودش می برد خانه
انگار
برده های پنبه زارش باشند
 

زینب می خواهم
به این سر بریده قسم
به باران صدهزار تیر
گلویم بریده است
و دارم زینب می خواهم
 

وقتی آدم سراغ آدم می آید یعنی یک کاری با آدم دارد ولی وقتی یک آدمی می گذارد سراغش بیایند ممکن است هیچکاری با آن آدم نداشته باشد در بیشتر اوقات آدمی که سراغ آدم آمده احتمالن بعدن کاری با آدم ندارد ولی به احتماال زیاد آدمی که باهاش کاری داشته اند از آن به بعد ممکن است با طرف کاری داشته باشد. اینجور می شود که شاعر می شوند آدم ها...
 

انگار
تیر خورده ی اسب حضرت عباس
زینب نداشته باشد
انگار حسین 
در مدینه مانده باشد
مسلم تر از تمام شهید های کوفه
مثل شمر
در کف خون روی دستهاش
مثل کوفه
در غیاب حضرت مختار
بی تاب نبودن هستم حتی


 

   
 
  Susan Meiselas / Magnum Photos 
 

USA. Tunbridge, Vermont. 1975, Carnival Strippers

 
 

  Goolabi , Roozmashgh(Peyman) , Deep-hole , Sepia , Forb. Apple , Vaghti Digar , Pejman , Ahood , Bahar , Banafshe , Halghaviz , Hezartou , Last Jesus , Ladan , Costs , Tireh , Goosbandane , Tabassom , Aroosak1382 ,   Shahrehichkas

 
        Zirshalvari
        Welbog 
 
       Bi Pelaki (Me & Shahram)
 

   SHAHRAM