مثل هر شاعر دیگری یک تعداد شعر دارم که دیگر ندارم کسی گرفته نداده نوشته ام پاک شده ولی در تمام این شعر ها یک شعری بود که توی جوب انداختم خیلی سال پیش بود آنزمانی که خیلی روشنفکر بودم و مثل حالا انچوچک نبودم یک بار پیش بچه ها یک شعری خواندم که ترکید چیز بامزه ای بود جنگ بود ملت به هم بی سیم می زدند و یک مقدار زیادی کس شعر دیگر و الله وکیل کار خوبی بود هم فرمش هم تصویرش هم کس شرات دیگرش یادم هست کت زرد خوشگل داشتم که وقتی دستم را فرو می کردم توی جیبم خوش تیپ می شدم آنروز که توپ آن همه محبت ملت می رفتم خانه هر چه دست می کردم تو جیبم یک کاغذی مدام می خورد به دستم به قولی هارمونی من دماغ را به هم زده بود از جیبم درآوردم جور باکلاسی انداختم توی جوب و تا به آب نرسیده بود و فرت با جوب لامصب نرفته بود حواسم نبود که همان شعر کذایی را دور انداخته ام. فکر می کنم دور انداخته شده ی بهترین شعرم امضای پای شعرم بود. مثل جای کون زنهای توی بیچ که موج می زند بشش و پاک می شود و خلاص. درباره ی آن شعر احساس صاف روشن خیلی خوبی دارم
[+] --------------------------------- 
[0]