Inversion
سرش را داد
گفت
شانه ات را بزار اینجا
خوب گریه کن فرهاد
و من گریستم
و اشکهای من
مردی بلند قد و غمگین بود
از همان ها که گوشه ی زیر چشمشان می لرزد
و من گریستم
و شانه های اشک آلودم
گونه هاش را
شیار شیار
خیس کرده بود
موهای ژولیده ام
به موهای کوتاهش چسبید
شانه ام به سرش
و هیکلم به اشکهام
من
باز هم مرده بودم
[+] --------------------------------- 
[0]