دلم برای دانه های توی دوچرخه ام تنگ شده / یک دوچرخه ی سفید داشتم که دوچرخه ی خیلی زشتی بود. شما بروید بمیرید با آن نیش های بازتان ببندید فک داغانتان را. یک زمانی دو چرخه تمام آرزوی پسر ها بود کورسی مثل پورشه بود یک دوچرخه ی سفید برام توی زیرزمینی جایی پیدا شد و دایی خسرو به سفارش مامان بردش و تمیز و خوشگل و تعمیر کرد و برش گرداندجالب ترین چیزی که به آن اضافه کرد یک سری مهره های قرمز و سبز و زرد و آبی توی پره ها بود. که همین طور که چرخ می چرخید توی چرخ آبشار می شدند. اگر تند می رفتی همیشه کنفرانس می دادم که اگر تند می رفتی گریز از مرکز مهره ها را سفت نگه می داشت و دیگر صئای آبشار نمی آمد من صدای آبشار دوست داشتم به یک بهانه ای آرامش می کردم که صدای آبشار بدهد دانه هاش را یادم هست اولش که نو بود به آدم احساس خوبی می داد یک کره بود با یک شکاف ریز برای رفتن توی پره و سوراخهای بیخود روش شاید برای قشنگی یا هر چه یادم هست دوچرخه ام که آمده بودیکی دو هفته ای داوطلب برای نان خریدن بودم
بعش بعدش چی؟
مثل تمام چیزهای دیگر دنیا عادی شد
[+] --------------------------------- 
[0]