یک نفری از یه بنگاه هنری با بی بی سی حرف می زد چیز خوشگلی گفت میون حرف هاش گفت هنرمند باید مقدار تولیداتش رو کنترل کنه و جالب این بود که درباره ی افت کیفیت و مسائلی که همه همیشه به من میگن حرف نمی زد یک طور حرفه ای یی درباره ی این میگفت که وقتی تولیدات ارسالی به بازارت رو زیاد می کنی طبیعتن بازار رو اشباع می کنی و توجه به کارهات میاد پایین و طبیعتن قیمت کارهات کم میشه یعنی تو اگر هنرمند نقاشی مثلن و روز پنج تا نقاشی رو عرضه کنی به ملت روز ششم ملت از نقاشی هات کاغذ دیواری می سازن و طبیعتن کسی کاغذ دیواری رو جدی نمی گیره حداکثر توجه به کاغذ دیواری یه لبخند ساده است یه جمله ای شبیه اینکه "او چه بامزه"و همین و کار کاغذ دیواری پوسیدنه...
طرف به نظر منطقی می رسید و تریپ قلم مو پشت گوشی و من خفن ام نیگام کنین و دسته گل صدام کنین نمی ذاشت درباره ی پول صحبت می کرد مواد و البته اعتبار. درباره ی نقاشی احتمالن بچه ها نظر دارند درباره ی طرف ولی در مورد شعر من فکر می کنم این کار در واقع یک جور تبدیل لذت به لذته مثال علی چلچله ایش میشه اینکه تو حال سکس شونزده سالگی رو سکس ترسیده ی خوشحال بازم بازم رو تبدیل می کنی به ناز و بوس و کلاس و دوا و اسپری به سکس بیست و ان سالگی
راجع به خودم فکر می کردم و راجع به نوشتن همیشه به من راجع به داستان معروفی می گن راجع به آیدین که مغز چلچله خورده بود و حرف زد به صحرای کربلا و داستان اون راهب نفرین شده ای که به خاطر یک گناهی یک بار که شروع به نوشتن کرد دیگه نتونست دست از نوشتن بکشه اونا خوشگل کاری قضیه است ماچ و بوس و شورت لامبادای داستان ه ... داستان من داستان بچه های پونزده ساله ی همیشگی ه مردهای هولی هستن عاشقایی که طرف رو دیده اشک از چشم و آب از دهان و منافذشون میره و خلاص. اینجور آدم دون ژوان نمی شه همفری بوگارت نمشه اینجور آدم به درد داستان نوشتن نمیخوره اگه اوضاع خیلی فرانسه باشه کلاهشون رو بالا بزارن داستان عشقی خلاصه اشون و مردن توی جوب اشون رو توی داستان بنویسن شایدم نه فوقش چار صفه پنج صفه رومن رولانشون نمی کنه کسی...
یاد کسی هست چطور شد که آیدین مرده بود؟ آیدین مرده بود اصلن؟ به هر حال اون یارو کفنی ه پشت جلد کتاب آیدین نبوده. آیدین اگه مرده بوده حتمن بدون کفن مرده بوده
[+] --------------------------------- 
[0]