از شعر هام بدم می آید. مثل وقتی که عشق آدم لخت می شود می شود تا ته جایی که دیگر نمی شود شد درست مثل وقتی که بین بوی خودت بوی عشقت و موهای تو دهانت تنها می مانی. احساس می کنم که دوست ندارم مثل الباقی باشم سعی می کنم جدیدتر باشم عجیب تر و اینها خیلی عجیب اگر کسی گفته زلف بگویم پشم اگر کسی گفته دست بگویم کیر و اگر کسی پنجاه تا شعر نوشته من پنجاه هزارتا بنویسم بعد مثل حالا از خودم و از شعرهام بدم می آید ولی دیگر که خودم گفته ام کیر که نمی توانم جایش بگویم دست, کیر عضو فایده داریست کیر که مثل دست بی مصرف نیست می بینید؟ حالا که گفتم کیر دیگر هر چه بگویم کیر علی السویه است دیگر تردی گفتن بار اول را ندارد دیگر مال فقط من نیست مال هر کس دیگری است. از شعرهام بدم می آید. شعر هام مال هر کس دیگری است. مال دنیای هر کسی دیگر که نمی دانم
[+] --------------------------------- 
[0]