داستان شادمان رفتن غمها و خوشبختی
و اما حالا غمها
داستان غمها
مثل حرفهای زنها
طولانی است
چاره ی گریه های زنها
تنها
مرگ آرام است
مرگ در خوشبختی
رفتن برگها از کوچه
و اینها
تمام اینها
تقصیر بچه های ناهاگوار باختری
در این حدهاست
- بچه های
ناهاگوار باختری
تنها
با وعده ی اکید مردن
اینجایند
تنها
نظیف و بی وق می میرند
با صدای خاموش تپ
و گاهی نه حتی
با صدای خاموش تپ
مثل بادها
که پیچیدن در
پاچه های زنها
آنها را
به دیار باقات بادها
تخلیص می کند
- برگی نبرده اند
بادها از کوچه ها
برگی نبرده اند
مثل بچه ها
آب حوض را به هم زده اند
به چیزها
لگد زده اند
رفته اند
مثل بادها
و اما غمها
داستان غمها را گفتم؟
- گفتی...
داسستان غمها
طولانی است
[+] --------------------------------- 
[0]