موتزارت
لخت و لبخنذ
زیر باران نشسته بود
تیرهای برق
راه می رفتند
و کوچه های مقوایی
توی باد تکان می خورد
مادرم
ساک قرمزش دستش بود
هندوانه خرید
نان تازه خرید
پنیر خرید
پدر
نگران اخبار زلزله بود
"زلزله می آید
زلزله آخرش می آید
ولی
استرس نداشته باش
موتزارت
لخت و لبخند
در زیر باران نشسته است
و تازه
بنفشه هم
کتاب تازه داده
اوضاع دنیا عالی است
باید امشب
فردا
همه با هم برگردیم"
[+] --------------------------------- 
[0]