دارم درباره ی مردن فکر می کنم. احساس دردناکی است که آدم می بیند هر چه پیرتر می شود حسش نسبت به مردن تغییر می کند. بچگی آدم درباره ی مردن احساس سختی ندارد چون اگر مردن ته زندگی باشد آدم توی بچگی چندان به زندگی عادت نکرده. چندان هم از تمام شدنش دلش نمی گیرد. ولی هر چه پیر می شود آدم احساسش عوض می شود به زندگی خو می گیرد تنش مدام میخورد به تن زندگی هر چه اذیت می کند زندگی آدم عادت می کند بشش خوشگلش می کند خودش را می تراشد برای زندگی زندگی دیگر می شود می شود مثل زن آدم. آدم به صدای تق تقش به خط نرم تنش به بویش توی خانه عادت می کند
و بعد هر چه پیرتر می شود سخت تر می شود مردن
[+] --------------------------------- 
[0]