نباید مدرسه می رفتم
باید همان بچگی ها
تا شب
تا فردا
آنقدر فوتبال می زدم که میمردم
تقصیر مامانم بود
گولم زد
از کوچه صدایم کرد
به من املت داد
سرم را روی پاش گذاشت
و صبح وادارم کرد
مشقهام را بنویسم
[+] --------------------------------- 
[0]
لبووسکی یک صحنه دارد که توی توهم هاش از میان دروازه ای از پای باز زنها رد می شود و بین رد شدن بر میگردد و بالا را نگاه می کند خوشحال می شود لبخند می زند. به بولینگها می خورد و می رود پایین...
فکر می کردم زندگی همین است. آدم از میان پای زنها رد شود و لبخند بزند و همین...
زنها خوبند دست میگذارند روی زخمهای آدم و آدم خوب می شود. زنها تنها چیزهای خوب دنیان. خدا زنها را جاودان بدارد
[+] --------------------------------- 
[0]
باید الان
باید الان
از تاریخ استفاده کنم
و یک مثال ساده بزنم
مثلن چنگیز
چنگیز یادت می آید؟
چشمهای تنگ داشت
گیس سیاه بسته
و بوی ترشال و
کباب و
دوغ دوست داشت
و آخرش
شکست نخورد
جدن نخورد؟
واقعن نخورد؟
سربلند مرد؟
حیف شد
واقعن که حیف
تاریخ را ولش
تازگی چه خبر؟
[+] --------------------------------- 
[0]
دریا می آید بالا
اگر چه شب است
و پناه بردن از دریا
به قلوه سنگها
آدم را
نجات نخواهد داد
سوسکها درد من را می دانند
[+] --------------------------------- 
[0]
نهنگم
به صورت کلی
و خوابی بی رویا
دریام است
مثل اژدهایی کوچک
میخی برای زنجیری
قطعه ی سرخ و نرمی از فولاد
و بیداری
تکه ی تلخی از
کابوسم
طاووسی
در عرق خانه ی ماطاووس
بچه ی لاغری تنها
که توی ساندویچی ها
دنبال نوشابه می گردد
میم
[+] --------------------------------- 
[0]
تمام شب ماه را نگاه کرد اواخر شب داد زد "به قدر کافی افسرده نیستی برو فردا بیا" و خواب رفت
[+] --------------------------------- 
[0]
بیست و دوساله نبودگی
می داند
که گیس قرمز
و بازوی باریک
قاتلین من اند
بیشرف ولی
سفید ساده می پوشد
مشق ساده می نویسد
و با خش خش قلمش
دیوانه های خوابیده را
بیدار می کند
[+] --------------------------------- 
[0]
خوابیدن
وقتی پروکت نمی آید
خندیدنی سرد است
[+] --------------------------------- 
[0]
از کلمات می ترسم
کلمات سایه های ترسناکی هستند
که جهان
سایه های خنده دار آنهاست
سنگین و سرد
تا سکوت چراغ صبر می کنند
بعد
دنبال خاطرات تو می آیند
[+] --------------------------------- 
[0]
بگو اگر پرسید
مثل دشتی
پر از بنفشه های زرد
توی دست دست باد ملایم
و پارش قطره های آب
از شلنگی خوب
متصل به آسمانی از
آب شرکت تصفیه ی تهران
مثل عقده ی نوازشی ناممکن
از مادری که مرد
زیر ظهر
خشک شد
چروک شد
و رفت
[+] --------------------------------- 
[0]
حالت چطوره مای؟
بارت از رو به راه رفتنت
پایت از موندن
من از رفتن مردن شادمونیم
توی
خسته نیستی؟
تنها نمونده باشین
ستاره برتونا نباشندن
حالت چطوره مای؟
مای نیستی ولی
نورتون به پای
[+] --------------------------------- 
[0]
هر شب
جهان خودت را آتش بزن
و صبحها شهر تازه ای بساز
شاعران سوخته
به شهر تو می آیند
و شعرهای تازه می گویند
[+] --------------------------------- 
[0]
خاک
مثل بچه های کوچک
مورچه ها را
نگاه می کند
بو می کند
و سفت
توی مشتهاش
نگه می دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
"و جهان به سوی مردان خدا دژم است" گفت و بعد گفت " به سوی مردان غیر خدا هم ایضن"
[+] --------------------------------- 
[0]
کاف شین سین
کاش
من
رقاص خوبی بودم
کاش
به تمام مهمانی های جهان
دعوت بودم
کاش
مست بودم
مثل قزاقها
عین فرانسوی ها
مثل داش آکل
مثل ایرلندیها
کاش من
به قدر تمام مرد های مست جهان
لایعقل بودم
می رقصیدم
عر می زدم
گریه می کردم
بیهوش می شدم
کاش
خسته می شدی
قر می زدی
دعوایم می کردی
جنازه ام را
کشان
به خانه می بردی
[+] --------------------------------- 
[0]
داستان زیبای من
لباسهایش را کند
زیر تابستان قر داد
دوید سمت دریا
و توی دریا
غرق شد
[+] --------------------------------- 
[0]
کس گفتم
گفتم جهان را از گیسوانش می گیرم
کشان کشان می برم خانه
کامم را از دنیا می گیرم
[+] --------------------------------- 
[0]
لورکا بخوان و دور شو
مرا بکش
و اسم کشته ام را دریا بگذار
[+] --------------------------------- 
[0]
کارت خالی ایرانسل کارت خالی ایرانسل
و خوابهای احتلام چل سالگیم
روی دیوارم
عکس لختی پست می کند
و عشق
برایم
مسیج های بد می گذارد
وب کم می دهد
و تمام شارژهای مرا می گیرد
[+] --------------------------------- 
[0]
شبها
کلمات از حفره های گوشهام
از صدای سیلاب ساس ها
و از قطره های شیر
اشعار بیهوده می سازد
حرف پیچیده
ان آلود
روی کاه های طویل
خوک
صورتی و نرم
بچه زاییده
بچه زاییده
بچه زاییده
[+] --------------------------------- 
[0]
و پری های دریایی
کون ندارند
سوتین ندارند
و هیکل صورتیشان ورزشکاری است
گیسهای خرماییشان خیس است
و سنکرون به موج ها
نفس می کشند در
[+] --------------------------------- 
[0]
ومصدق
که کچل بود
و بینی نوک تیز داشت
و چشمهای ترسناک داغ
و مصدق که
تکیده بود
کودتا
کودتا شده
افتاده بود توی دشت
بدون اینکه خونی
و توی تابستان
هیکل نفرت انگیزش
یخ می زد
[+] --------------------------------- 
[0]
و ماهیها
داستان پیکر سفیدی را گفتند
که نا آرام
توی آب پایین رفت
و آرامش کله اش
تق
به آبی ها خورد
و ماهیها
با چشمهای سیاه بی معنی
حباب آخر را دیدند
که بالا رفت
به سطح رسید
به هوا پیوست
به حرفهای آسمانی آ
و مادران ساکت
گیس دخترها را شانه کردند
و حرفهای اضافی را
جدا کذدند
و علی آن ته بود
عین موهای توی شانه مانده ی دخترها
[+] --------------------------------- 
[0]
پر پرم کنید
مثل پرتغال
و پرپر من را
روی وان بپاشید
آب داغ باشد
لیف باشد
شما هم باشید
[+] --------------------------------- 
[0]
به یک دوستی می گفتم از تحشیه نوشتن به یک کار تجسمی ابا ندارم ولی از اینکه کار ادبی ام رو با یه کار تجسمی بخصوص عکاسی ساندویچ کنم دل خوشی ندارم.
بهش می گفتم ادبیات مثل اسبه این هنرهای جدید مثل اتوبوس اند. من همه اش در حال رقابت با عکس خودم رو احساس می کنم
[+] --------------------------------- 
[0]
ماه
کاملن
twilight بود
مهربان و لاغر
با چشمهای آبی اندک
ماه
مرا
از کمر گرفت
و من کرخ شدم
و نرم شدم
و بوی خوبم در دنیا پیچید
- صحنه
سکسی است
. چشمهای خواننده برق می زند
و چانه اش می لرزد
و صدای نفسهایش
شنیده می شود
خواننده با خودش می گوید
"به به
به به
این فیلم خشن
صحنه ی سکسی خواهد داشت"
ماه کاملن
twilight بود
[+] --------------------------------- 
[0]
دارم درباره ی مردن فکر می کنم. احساس دردناکی است که آدم می بیند هر چه پیرتر می شود حسش نسبت به مردن تغییر می کند. بچگی آدم درباره ی مردن احساس سختی ندارد چون اگر مردن ته زندگی باشد آدم توی بچگی چندان به زندگی عادت نکرده. چندان هم از تمام شدنش دلش نمی گیرد. ولی هر چه پیر می شود آدم احساسش عوض می شود به زندگی خو می گیرد تنش مدام میخورد به تن زندگی هر چه اذیت می کند زندگی آدم عادت می کند بشش خوشگلش می کند خودش را می تراشد برای زندگی زندگی دیگر می شود می شود مثل زن آدم. آدم به صدای تق تقش به خط نرم تنش به بویش توی خانه عادت می کند
و بعد هر چه پیرتر می شود سخت تر می شود مردن
[+] --------------------------------- 
[0]
ابدیت را
تاچ کرده ام
بوسه کرده ام
و بازگشته ام
مثل مرغی که ماه را
از من
درباره ی من
جستجو کنید
[+] --------------------------------- 
[0]
خنجری به من بدهید
قلب من
چشمهای من را
آزار می دهد
[+] --------------------------------- 
[0]
و هر ماه روزه
پرنده های دریایی
من را
افطار کرده اند
و بوی حلوای من
تا تمام کوچه ها رفته
چای مامان پز ممنوع
من مستم
خنجری به من بدهید
[+] --------------------------------- 
[0]
در همین قطار اول پیاده شوید
من
ایستگاهی سرگردانم
دنبال یک قطار برقی
قطاری
که نام واگن تق تق اش افسوس است
و اسم ایستگاهش افسوس است
و دختری که در آن نشسته با
دامن بلند افسوسی
نامش افسوس است
انگشتهای بلند کشیده دارد
و سفید بی حالت
روی ناخنها
نوشته
افسوس افسوس افسوس افسوس افسوس
افسوس افسوس افسوس افسوس افسوس
[+] --------------------------------- 
[0]
از میان دندان هاش
دندانی افتاده
و آن دندان
سینه های او بود
با نقطه های ریز در نوکش
و حریر آرام نامریی
برای دقت دندانپزشک ها
او
دختری زیباست
از میان سینه هایش اما
دندان سفید گردی
افتاده
[+] --------------------------------- 
[0]
آرام توی چشمهای مردها نگاه کن
دستمال دو لایه ی حریر را
از کنار تختخواب بردار
پاکش کن
خودت می دانی کجایت را می گویم
پاکش کن
و دستمال را در توالت نیاندازد
مستراح
از دستمال حریر دولایه
می گیرد
[+] --------------------------------- 
[0]
ایستگاه
سوار قطار شد و رفت
مرد سرخپوست هنوز
توی آفتاب
سیگار می کشید
[+] --------------------------------- 
[0]
بگذار من
بگذار
بگذار من
مثل آدم بمیرم
با دستهای باز
و گیسهای ریخته روی پیشانی
باد مناسب در
اسافل اعضام
و مجدلیه ی لخت
در حال زار زدن
میخ های همیشه ام کافی است
میخ
احتیاجی به دقت ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
سبک
مثل موشکی
کاملن سفید
سفید ناامید راه راه
که از
چهل برگهای دختری
کنده باشند
[+] --------------------------------- 
[0]
تا ولش می کنم
جهان من
سوی تو می گریزد
می دود
دامنت را می گیرد
و روی زمین کشیده می شود
عر می زند مثل خر
نه دست مرا رها می کند
نه دامن تو را
[+] --------------------------------- 
[0]
شاعری ابلهانه ترین شغل دنیاست. الان فکر کردم یک دفعه یادم آمد که یادم نیست موهای یک کس خاصی چه شکلی بوده نگاه کردم دیدم از طرف عکس ندارم سعی کردم شعرهایی که براش گفته ام را بخوانم شاید یادم بیاید دیدم توی یکی از شعرها شبیه حمیراست سعی کردم ببینم موهای حمیرا چطوری است این هم مشکل را دو برابر کرد حمیرا هی موهای مختلفی دارد توی عکس های قدیمی اصل حمیرا چشم سیاه بوده و موهای چین چین سیاه داشته خوب حالا ساده تر شد نکته ی مزخرف این است که شعرهای یارو را خوب می شناسم و راستش یکی دو تا از آنها واقعن کارهای خوبی بوده این احتمالن مربوط به شاعری نیست مال خودخواهی مفرط است مال خاک بر سری است ولی از تمام این حرفها گذشته شاعری ابلهانه ترین کار دنیاست
شعر:
شاعری در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و هی وصف سجایا می کرد
[+] --------------------------------- 
[0]
هر بار بر زمین می افتم
کلمات
من را
مثل بادبادکی کهنه
از شانه هام بلند می کنند
به خانه می برند
پاک می کنند
و به آسمان بر می گردانند
[+] --------------------------------- 
[0]
نخواب شب
بتاب شب
زیبا
نیازی ندارد فروتن باشد
[+] --------------------------------- 
[0]
انجیر بن
با انعطاف های نرم
در کمرگاه شاخه هاش
بن
انجیر بن
با کرکهای نرم
روی برگهاش
انجیربن
با کل مه های شیرین قرمزش
تار قرمزش
تاتار جمله هاش
"هرگز برای مرگ دیر نیست
هرگز زمانه ای کوتاه است
هرگز زمانه ی کوتاهیست
هرگز دریچه ای بسته است
به دشتها فرار کنید"
[+] --------------------------------- 
[0]
و من
با جهان
درگیری از
کلمات اندوهگین و گمشده ام
مثل بچه ای که نام مادرش
یادش رفته
و روی خانه رفتن
ندارد
[+] --------------------------------- 
[0]
در سر جهان چیزی
زنگ زد / و سوت کشید
مرگ هم دنیا بود
زندگی آنجا بود
لحظه ی لختی
بین رفتن درنگ کرد
بوسم کرد
نازم کرد
و گفت
تمام دریا را به من بده
من دره ای گرانده هستم
جهان
باز باز بود
با پره های آرام و گرم و
سرخ و صورتی
یادش بخیر شب
یادش بخیر
[+] --------------------------------- 
[0]
درخت و درخت و درخت و دیوار
خواب دختر دیدم
و با دختر خوابم خوابییدم
توی خواب خوابم
باز هم دختر دیدم
و خواب خوابم با
دختر خوابم خوابید
و مثل آیینه های ابله
خواب خوابیدنم
با دختران مداوم
خوش شد
باد می آمد
و زلفهای ایل دختر
توی باد تکان می خورد
زنی آمد
با نقطه های سورمه
ریخته
روی صورتش از اشک
درست
مثل آن زمانها
که دوستم نداشتی
[+] --------------------------------- 
[0]
چی؟
مراجعات به فصل
به شکوفه
گلوله ی برفی
برگ زرد
فالوده
مراجعات برای یافتن شادی
شراب
خواب
دخترها
و نفوذ سیاهی به ذات صلب آدم
کرخ شدن
و تلخ
در کنار سنگهای دیگر دریا را
همین چیز ساده را هم
جهان دریغ کرده است
از من
تا
[+] --------------------------------- 
[0]
رهام کنید
مثل بچه ها که ناامید
بادک زرد را
به باد می سپارند
دنیا
باران و طوفان است
و نخ های نازک
برای ماندن
کافی نیست
توی کوچه ها هم نگردید
نمی خوام کسی
پاره ام را
ببیند
[+] --------------------------------- 
[0]
روی خواب
نوشتم آلبالو
نه به خاطر شیرینیش
فقط به خاطر اینکه
آلبالو
دم دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
نفس بریده باشم
پیکرم
شوریده و
بادکرده و شوربا
روی دستهای موج
و چشمهام
باز باز
باز قرمز
باز رگ در گوشه
پیکرم
روی ماسه ها
پلک می زند
پلک می زند
[+] --------------------------------- 
[0]
تشنگی بابا ندارد
|
Jean Gaumy |
کلاوس کینسکی آدم مورد علاقه ی من است و نمی گویم هنرپیشه چون اسم هنرپیشه برای امثال کینسکی افت دارد و برای هنرپیشه ها هم همینطور
برای اینکه و فقط برای اینکه روحم شاد شود و البته اگر به روح اعتقاد دارید بعد مردن ام درباره ی من و شاعر ها هم همین را بنویسید
[+] --------------------------------- 
[0]
سوتین های روی بند را
باد برده است به دور
و لا به لای ملافه های شسته
گشتن
بی مادری را
تسکین نمی دهد
[+] --------------------------------- 
[0]
و اندام و جانم
سگولیده از ارواح است
روحم علوی است
روحم شربت است
روحم شیرین است
روحم خندان نیست
ولی شما را به خنده می اندازد
[+] --------------------------------- 
[0]
و عمر من
ضیاع وقت بود
مثل عمر پروانه ای کوچک
که از مهتاب
امتناع می کند
[+] --------------------------------- 
[0]
آنوقت...
رسیدم خانه
با گیسهای بور
پلکهای بور
ریشهای بور
و هر چه سرم را شستم
رنگ زرد پاک نشد
سیاه نشد
سمانه نشد
رفتم خانه
و زنهای پرنده
از شاخه ها ریخته بودند
فنچ ها
دور و
سکسی بودن
کودک و
دست نیافتنی تر از من
و من
مثل بچه ی بوری
با پستانکی
بسیار بسیار بسیار دور
عر می زدم
اتاق محقر "بی سالگیم" را
[+] --------------------------------- 
[0]
قصیده ای در بیان قالیچگی
جا جیم
میم و یا و جیم و
جای برعکس است
لخت مور مور کهنه
و حتی برای با هم
دیگر ندارد
پاخوردن او را و
دستهای مردم او را
و سفره ها هم
هر
جاجیم
جیم جا ست
جاست از دنیا
جا را کم دارد
[+] --------------------------------- 
[0]
مهتاب
در تنهایی می تابد
و اما نه با تنهایی
حتی تنهایی مهتاب هم
با او نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
فکر می کنم الان که به یک دعوای حسابی بشت یدهکارم. این صحیح و عادی نیست برک آپ باید دعوا داشته باشد در بریک آپ نباس بوس و گریه داشته باشی بریک آپ اینطوری مثل این است که مرده باشی و نفس کشیده باشی مرده ها اگر موقع مردن دست از نفس کشیدن برندارند تا ابد نفس می کشند و مردن با تنفس بدترین حالت مردن است
[+] --------------------------------- 
[0]
و اما عشق
ساکت و مبهوت
نگاهمان می کرد
خودش هم می دانست
داریم
به صورتی ناغافل
اتفاق می افتیم
[+] --------------------------------- 
[0]
رها شو
و پرواز کن گلبول قرمز
گلبول بسیار قرمز خونین
فریاد بزن
پخش شو
و هوا را
با بوی غسالخانه
معطر کن
بگذار
وریدها آرام و
کم فشار و لخته شوند
و زردی کنار چشمها
مردمکها را فرا بگیرد
پا بلرزد
دستها بلرزند
نفس سکوت کند
و گرگ ها
به یاد خرگوش مرده
فغان کنند
[+] --------------------------------- 
[0]
دیشب اول خوابیدم
خواب خواب مهتاب
بعد چشمهام بسته شد
نه اینکه برای خوابیدن
چشمهام را
از مهتاب
بسته باشم
[+] --------------------------------- 
[0]
بهترین عاشقانه ی دنیا
بدترین عاشقانه ی دنیاست
تمام خوابها
با بستن چشمها
ساده می شود
[+] --------------------------------- 
[0]
کاش weed داشتم
و وریدی برای تمام هر های دنیا
ورید بزرگ
ورید برجسته
ورید آبی
مثل زیر ران زنها
ای کاش تمام وریدهام توی چشمم بود
کاش
وریدهای بزرگم را
روی رگهای کوچکت می گذاشتم
چشمهام را می بستم تا
صدای پلکهام
مزاحم تپش های در وریدت نباشد
[+] --------------------------------- 
[0]
سقوط
اتفاق زیباییست
چشمهای آدم
چهارتاست
و پنجره ها ملتهب
از مقابل چشمهای آدم
عروج می کنند
[+] --------------------------------- 
[0]
- چرا خودت رو نمی کشی؟
- حیفم
- پس زندگی کن خوب
- حیفم
بهتر است مثل لک لک ها
روی یک پام ایستاده باشم
نگاه کنم خورشید
و بگذارم آدمها
مثل ماهی ابله
دور پام بگردند
[+] --------------------------------- 
[0]
مردن انهدام نیست
و حتی زندگی هم
با تمام لجن در هاش
انهدام نیست
هدم جایی
نزدیک های عدم درها
ایستاده است
فاخر و فتنه
و دست خدا هم
به هیکلش نمی رسد
[+] --------------------------------- 
[0]
احساس می کنم
سنجاق کوچکی هستم
و Amazon من را
به دختر بچه ای فروخته
دیر کرده ام
گیر کرده ام
و توی راه گم شده ام
احساس می کنم دختر
هر روز
می رود پیش مامانش
"مامان سنجاقم چی شد"
احساس می کنم جانم
که سنجاق کوچکی است
دست به دست می شود
توی UPS
[+] --------------------------------- 
[0]