قلی
مثل اینکه راهزنی بودم
مرد خوابیده رو به دیواری
که تنها نگهبانش از سرما
خشت خامی هم نیست
مثل راهزن پستی
که خنجرش را در آغوشش
دست می زند و لبخند می زند
مثل اینکه خنجری باشم
میان سینه ی مردی
که خنجرش را
مثل راهزنی که روزگاری گذشته باشد
و باد
کاروانش را
چپقش را
سبیل های سفیدش را
برده باشد
با جای عمیق چپق
بر دستش
[+] --------------------------------- 
[0]