فداکاری برف
خورشیدهای سوزان را
خاموش کرده است
زحل دارد گرد خود می چرخد
با حلقه ای بزرگتر از خود
و مریخ قرمز
با اندوه
زهره را نگاه می کند
در کهکشان همیشه شب است
و هیچ کدام از سیاره ها
توی رختخواب
شورت نمی پوشند
[+] --------------------------------- 
[0]
و در میان این یک ملیون
سیم کوچکی است
که
به خطا چسبیده است
باید اول خطا را پیدا کرد
بعد چیپ را
وادار کرد تا خطا را بالا بیاورد
و بعد یکی یکی
تمام سیمها را شمرد
مثل اینکه توری لباس دختری باشد
سیمها معانی هستند
گیت ها سی ماس ها و سیمها هستند
و معنا گیت است
و معنایی جز ما
وجود ندارد
خداحافظ تنهایی
خداحافظ تنهایی
[+] --------------------------------- 
[0]
دنیا موضوعی برای شاعرها ندارد
باید تبر بخرم
برای بریدن خودم کامل
قطعه قطه خودم را روی یخ بگذارم
چشمهای داغم را
تخمهای داغم را
زبان داغم را
دستهای داغم را
خطی همینطور پشت هم
توی شعر پشت هم بگذارم
تکه
تکه
تکه
کنم خودم را
و خون قطره قطره از فریزر
بر زمین بریزد
راه بگیرد در
زوار زرد فلزی
مثل اشکهای تازه سال دخترها
[+] --------------------------------- 
[0]
یک مداد بیک لاغر
و یک رمان ننوشته
مردی کچل روی میز گریه می کند
[+] --------------------------------- 
[0]
همه اش مشغول این ادا درآوردن ام سعی می کنم خودم را یک دانش آموز معمولی آدم معمولی شوهر معمولی مهندس معمولی شاعر معمولی جا بزنم زندگی کنم و مثل بقیه ی مردم به طرز صلح آمیزی بروم از دنیا دست بچه هایم را بگیرم وصیت کنم که خیلی مواظب مادرتان باشید بعد شب بخوابم وفردا صبح بیدار نشوم ولی همیشه یک گوشه ای کج است مثل وقتی که آدم زور می زند دو تا تکه ی بیخود از پازل را بچپاند توی هم یا مثل وقتی که می خواهد یکی از این مساله تخمی ها را که بیخود اسمشان را گذاشته اند مساله حل کند همیشه وقتی فکر می کند که حل می شود نمی شود یک دلتای فسقلی می زند بیرون بعد آدم می ماند با یک فوج مساله های نیمه حل شده که مردم وقتی یک دفعه باهایش مواجه می شوند کف می کنند آدم مییز ماند با ناامیدی خودش از دست زدن به مساله های تازه ناامیدی از خودش از جهان از دنیا از دنیا از دنیا
[+] --------------------------------- 
[0]
زامبی
"وبا آمد
تمام قبیله را کشت
ولی من را سمبل کرد"
سکوت کرد گفت
"حالا تمام امیدم
برای مردن به این مسلسل هاست"
[+] --------------------------------- 
[0]
خبری نبود
تا نبودی
کمی باران آمد
کمی ستاره دیدم
کمی نفس کشیدم
زیاد میس نکرده ای من را
[+] --------------------------------- 
[0]
یک آقایی هر روز صبح با آشغالی شبیه عینک گوگل روی صورتش لباس سبز فسفری و یک دو چرخه ی زرد رد می شود همیشه از اینجا و یک جوری با نگاه با تبخترش نگاه آدم می کند یعنی آدم باید ازش درباره ی پروتوتایپی که روی دماغش گذاشته سئوال کند. و من هم که می دانید آدم نیستم. فکر می کنم الان دیگر خودش هم فهمیده
[+] --------------------------------- 
[0]
ایوان
من بودم
حیوان
من بودم
و پره های سیاه رز روی وان هم
من بودم
مرد متین خوابیده
خوراک داستان شمع و حمام
منتظر نیستم
تاربکی
تاریکی است
قرار نیست اتفاق بیافتد
پیرها به جن
به پیامبر
و به حمام اعتقاد ندارند
[+] --------------------------------- 
[0]
مردهای دنیا زیادند
از هر قبیل که بخواهی
برای تمام کارهای سخت
باز کردن مستراح
کشتن سوسک
نگاه کردن دقیق
به سقف خانه تا صبح
از زمین برشان دار
مثل قاصدک نگاه کن
و فوت کن تا
پرواز کنند
[+] --------------------------------- 
[0]
مثل یک کبک چاق
پیامبری از آسمان آمد
به همه
سوپ های گوجه
و کاپ کیک های خوشمزه داد
فین مان را با گوشه ی دامنش گرفت
شلوارمان را بالا کشید
مدتی طولانی
نگاه خیره ی ما کرد
و رفت
انگار هرگز نیامده بود
[+] --------------------------------- 
[0]
مرده های اقیانوس
سنگهای اقیانو سند
سنگهای کور
سنگهای ساکت
هنوز
چسبیده بر زمین
که ساکت است
ولی در اعماق قلبش ماگماست
مرده های اقیانوس
مرد های ساکتی هستند
- ه" اتفاقی نیست"
مرده هایی اقیانوس
مردهای بالغی هستند
و بی روحی ماهی ها
تاثیری بر آنها ندارد -
[+] --------------------------------- 
[0]
شلنگ آبی خونه یه سوراخهای ریزی توش داشت که اگه آب رو با فشار باز می کردی انگشتت رو می گرفتی سر شلنگ برا آب دادن باغچه از اون سوراخها فواره های ریز کوچیک در می اومد که شبیه هیچ فواره ای نبود. ظهرهای بیکاری شلنگ رو باز می کردم برای اون فواره کوچولو ها مامان می اومد گیر می داد که سر ظهر گلا رو آب نده خراب می شن یا میگفت آب رو هدر نده قبض آب این دفعه اومد انقد. من ولی توی کار جوجه فواره های خودم بودم
[+] --------------------------------- 
[0]
دست زیر چانه ام گذاشت و توی چشمهام عمیق نگاه کرد گفت " مواظب کلمات باش کلمه چیز بدی است اولش مثل خندیدن است شادمان می شوی چشمهات گرم میشود امیدوار می شوی ولی کم کم کلمات مثل موریانه تکه تکه تو را می خورند مثل دریا خفه ات می کنند و جنازه ات را می برند" بعد سکوت کرد گفت خدافظ و با دریا رفت
[+] --------------------------------- 
[0]
وقتی آدم بزرگ می شود
و آرام نمی شود
بچه نیست
سینه های هر کسی را بگیرد
آرام نمی شود
[+] --------------------------------- 
[0]
شهر زنده است سواد شهر مرده بود و مسافران اندک نمی دانستند کی به شهر می رسند مسافر از بیابان رد می شد میان بیابان روی سنگی می نشست و می دید به شهر رسیده هیچ الان منتهای بازار است به پادشاه نامه نوشتند برای شهر سواد بسازید پادشاه بیچاره بی سواد بود مردم شهر هم یکی دو تا حرف بیشتر نمی دانستند
[+] --------------------------------- 
[0]
مرگ
احتمالن شبیه توست
خندان و زیبا و پروانه
با همان تبرزین بزرگ آبی
که ماهتاب خایه های آن است
مرگ نباید زیاد هم
بد باشد
هیچ چیز زیبایی بد نیست
[+] --------------------------------- 
[0]
واین نهایت بی تابی است
استقامتی نازک
پیچیده
دور انگشت های روزگار
و درد و کرختی
در تمامی عضلاتش
هزار مرد افتاده
هزار مرد هرگز بلند نشونده
هزار بیلاخ و یک مرد
مردی که
به ستونهای دنیا
گیر داده خودش را و
می گرید
حلالش کنید
حلالش کنید
قبل آنکه پر پرش بند بیاید
[+] --------------------------------- 
[0]
آسمان چرا زوزه می کشند؟
پلنگهای سیر
با ماه چارده
گلهای کوچک پژمرده می زنند
ماه
تیر دروازه می خورد
درد می گیرد
و روی صورتش
چروکهای تازه می افتد
[+] --------------------------------- 
[0]
اگر مرد سالم و جوانی بودم
مخت را
توی فرغان به خانه می بردم
دختر جوان
ولی اما
کارگاه ساختمانی من تعطیل است
[+] --------------------------------- 
[0]
باید می رفت
باید می ماند
دو سوی آدم را می گیرند
و مثل جیپ
جر می دهند آدم را
[+] --------------------------------- 
[0]
قاصدک اگر میماند
گلبرگهای لاغر از گلی زرد بود
قاصدک نباید می رفت
قاصدک نباید میماند
[+] --------------------------------- 
[0]
هر باد
قاصدک می گوید نه
و بعد می گوید باشد
و بعد
می رود هر باد
- این همه ماهی دریا
این همه دریا پولک
این همه چشمهای صاف
سینه های بزرگ
لبخندهای کج
این همه رویا
برای دنیا
من می روم سکوت
با تو نمی آیم باد
با تونمی آیم باد
اینهمه دریا ها باد
این همه
پنبه غرق شده
در دریا
[+] --------------------------------- 
[0]
عین
تک درخت بیماری
زیر آفتاب
هر باد که می آید
عنکبوتهای بسیاری
از شاخه هایم می ریزد
[+] --------------------------------- 
[0]
جنازه ی خشکی
در کویر گومز
- گومز کجاست؟
گومز اسمی مکزیکی است
و معمولن
برنزه است
سبیل قیطانی دارد
دست به هفت تیرش خوب است
ولی کشته خواهد شد
کویری گومز
که رطوبتش را
خورشیدی با نی
ذره
ذره
مکیده است
[+] --------------------------------- 
[0]
روانشناس من نمی داند
چی بپوشم امشب؟
هیچی لباس ندارم
وتلخی ناگوار این جمله
مدام
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
بی تاب می کند تو را
و دیوانه می شوی
[+] --------------------------------- 
[0]
فهیمه فهیمه فهیمه
سلام خانم مهربان رحیمی
حالا که مرده اید می شود با شما حرف زد
- من هیچوقت هژده ساله نبوده ام
آدم هژده ساله ای نمی شناسم
الان که آمدم آمریکا تازه معنی هژده را فهمیدم
هژده بورتر است
و چشمهایی شبیه دریا دارد
و همش ساحل را
پریهای دریا را
دوست دارد
دونده تر است
من با هژده
بسیار صمیمی هستم
من و هژده
دوستانه هم را
کس خل صدا می کنیم
راستش خانم رحیمی
یک بار نامه ای برای کسی نوشتم و اشکم روی نامه چکید
بعد یاد شما افتادم
یاد آنهمه کتابهایتان
بوس های کوچک توش
جلدهای شومیز صورتیش
توی دستهای صورتی های شانزده
راستش خانوم رحیمی
حالا که مرده اید
بیایید با هم صمیمی تر باشیم
[+] --------------------------------- 
[0]
برعکس تو
خاطرات تو
تا گریه می کنم
دوان دوان و پا برهنه برمی گردند
[+] --------------------------------- 
[0]
آبشار چیت ساده ی آبی
نرم
مثل دریا
برای ماهیها
گرم
مثل خورشید محتاطی
که صبح ها
پره پره از دست دریا می گریزد
[+] --------------------------------- 
[0]
پیراهن ها نقاط ضعف علی را می دانند
پیراهنی که دور می انداختم
زیاد گریه کرد
زیاد التماس کرد
زیاد
درباره ی خاطراتمان صحبت کرد
راجع به تو
و گفت
وقتی تو را
می کردم
از روی صندلی
نگاهمان می کرده
[+] --------------------------------- 
[0]
چکیدن حوض
عکس ماه
توی حوض افتاده
و یک لنگه کفش کهنه ی زنانه
تق تق
به پاشویه می خورد
[+] --------------------------------- 
[0]
دیگر نمی توانم به آدمها اعتماد کنم. آدمها مودبانه تحملم می کنند و کاهلانه رد می شوند از من
خوشبختانه دیگر نمی توانم اعتماد کنم
[+] --------------------------------- 
[0]
خواب بی دلیل پروانه دیدم
پروانه ی سفید
سبک
از همانها که بچگی توی باغچه داشتیم
باید تمام ملافه ها را بشورم
خانه را بشورم
خودم را بشورم
بشورم
و پرواز کنم از دنیا
خواب بی دلیل پروانه دیدم
پروانه ی سفید
سبک
از همانها که بچگی توی باغچه داشتیم
[+] --------------------------------- 
[0]
امروز روانپزشکم باز یک دختر سرد حیوانکی آورده بود از آنها که طلایی و کمرو و زشتند و هی درباره ی زندگی سئوالهای بیخود پرسید و دنبال جواب سئوالهایش گشت همیشه روی میزش کتاب گنده ای درباره ی من است فی الواقع درباره ی هر بیماری کتاب روی میزش درباره ی من است
[+] --------------------------------- 
[0]
ملوانها امشب
دختری را
خریده اند
و کف
روی طلایی آبجو جاری است
مردی
با گونه های لاغر آفتاب سوخته
دریا را
مردی
با گونه های لاغر آفتاب سوخته
تنها
دریا را
اما
[+] --------------------------------- 
[0]
بعضی از شبها خیلی ناامید و غمگینم البته همیشه هم وضعم خوب نیست شبهای بدتر پیش می آید گاهی
[+] --------------------------------- 
[0]
سال از سر
باز از نو
اسم من
اسب توست
و مثل سگ از تو
برگ شبدر می خواهم
[+] --------------------------------- 
[0]
این صدای گرگ نیست بابای مرده ی من شبها در بیابان ها فریاد می زند
چه خنده دار است زندگی. سه سال مختصر آب توی پلاستیک اینجا را میخوری و می شوی خارج نشین و خارج به گوشت و پوست و نسجت می رود یک چیزی می شوی مثل زامبی ها کمی سبز کمی بی حال کمی خون لخته در گوشه های لبانت. آدمی و آدم نه ای و سعی می کنی می دانی که باید توی تاریکیت بمانی. بیرون در شهر مردم سفیدترند تازه بوی تنت را می شناسند دیگر به شهر خودت بر نمی گردی...
فیلمهای آمریکا می گویند زامبی ها گاهی از پشت پنجره ها بچه هایشان را نگاه می کنند دوست دخترهایشان برادرشان خانواد شان. آرام نگاه می کنند و حرف نمی زنند دور هم توی کلبه هایشان می گردند و می گردند و می گردند هیچوقت فیلمی درباره ی این مطلب ندیدم یعنی شاید به خاطر اینکه ترسو هستم و زیاد فیلم ترسناک نمی بینم ولی هیچوقت ندیدم که زامبی ها اگر جنگی قحطی مرگ و میری سفلیسی بلای بدی به شهر زده باشد چکار می کنند
توی داستانهای ایرانی مرده ها برای کمک بر میگردند. شب می آیند توی خواب آدم و آدم را نصیحت می کنند جای خمره های طلا را می گویند برای دخترشان داماد داف جور می کنند. یا لااقل وقتی زیاد کسی توی حوض گریه کرده باشد نگاش می کنند از بالا و توی حوض موج می اندازند.
حالا داستان ما زامبی ها هم همین است.فکر دیار و شهر کوفتی دست از سر کم موی مان بر نمی دارد. مردم آنجا هر چقدر که بیچاره بیمار مضطر ملتمس به مردن به غنودن به این خیال باطل که تا ابد جنازه می مانی. هنوز مردم اند. هنوز برادرهایمان خانواده مان پدر مادرمان راننده تاکسی مان همکارهای اداره مان هستند. زندگی دارند ازدواج می کنند مست می کنند عاشق می شوند و گوشه های دهانشان را به آستین دست پاک می کنند. اینها آدم های دهکده اند مردم تمیز مردم زنده حالا نیکی کریمی یا احمد خاتمی ولی زنده نگرانشانی فشل شان عشق شان...
اینهمه را گفتم تا بگویم که رای می دهم. من همیشه همینطورم کلی خیال و لاطائل می بافم برای اینکه در دو خط حرف اصلیم را گفته باشم. این رای را می دهم اگر شد اگر توانستم بیایم یواشکی تا خانه اگر آرام آمدم و هیچ کس من را ندید این عروسک پاره را رای کوچکم را که با تکه های کفنم درست کرده ام و مثل جوانیم زیبا نیست را می گذارم اینجا. برای دخترم دخترم خیلی تنهاست و فردا امتحان دارد. می خواهد برود مدرسه باید برود مدرسه حق دارد باید مهندس شود قدر ببیند صدر بنشیند برای موهایش روبان صورتی بخرد موهای فرفریش را جمع کند فلرتیشیای دهکده باشد تا
خوب می دانم دور خانه پر از حیوان است ممکن است همین عروسک ساده را هم تکه پاره کنند و تازه این عروسک زشت بدبوی دست مرده خورده به چه کار دخترم می آید؟ احتمالن لگد می زند و دورش می اندازد ولی ولی ولی شاید یادش بیاید دلش گرم شود نترسد با خودش بگوید این صدای گرگ نیست بابای مرده ی من شبها در بیابان ها فریاد می زند
[+] --------------------------------- 
[0]
دلم بخواه خواستن نمی رود
خدا بیا
[+] --------------------------------- 
[0]
مردی به قدر دیگر و فردا
به قدر دور
دارد نگاه می کند و
رفته است باز
خوابی رسیده بود و
همین هم
اشاره بود
دل خونی و خراب
جگر
پاره پاره بود
[+] --------------------------------- 
[0]
من از "چه" می ترسم
"چه"
در گوشه ای از اتاق من
برای من
کمین کرده
"چه" مدام با ماتم مرا نگاه می کند
مدام خودش را توی دید می گذارد
مدام اندوهگین می شود
من برای "چه" نگران هستم
"چه"
به خودش مشکوک است
و آخرش
خودش را
ترور خواهد کرد
[+] --------------------------------- 
[0]
کاش یک دستگاهی به نام آدم واش اختراع بشود که آدم را درسته بشورد خشک کندول کند میان خیابان
[+] --------------------------------- 
[0]
یادم می آید
دریا طوفانی بود
مرد راهب
من و بره هایش را سمت دریا برد
یادم می آید
پریهای دریایی
یک وری نشسته بودند
و مرغهای دریاییش هم
یادم می آید
زیباترین زنان جهان
سفید و چاق
با لنگهای تراشیده
سفید و باز
در دو سوی راه
و تمام راه
آفتابی
مثل پلک بچه ها لرزان
همانجا
مرد راهب با من گفت
گفت
خوب تماشا کن
چون
دیگر از الان
تا ابد تنها میمانی
گوسفند
اعتراف کرد و
گریه کرد و
غایب شد
[+] --------------------------------- 
[0]
در باغچه
کفش صورتی رنگت را می کارم
چون جواد بودی
و دسستهای جوهری نداشتی
در باغچه
کفش صورتی رنگت را می کارم
و از باغچه
پای بلند لخت زنی سبز می شود
دستم را می گیرد
روی کون آبیش می گذارد
و مرا
رستگار می کند
[+] --------------------------------- 
[0]
قلی
مثل اینکه راهزنی بودم
مرد خوابیده رو به دیواری
که تنها نگهبانش از سرما
خشت خامی هم نیست
مثل راهزن پستی
که خنجرش را در آغوشش
دست می زند و لبخند می زند
مثل اینکه خنجری باشم
میان سینه ی مردی
که خنجرش را
مثل راهزنی که روزگاری گذشته باشد
و باد
کاروانش را
چپقش را
سبیل های سفیدش را
برده باشد
با جای عمیق چپق
بر دستش
[+] --------------------------------- 
[0]