امروز یه روان پزشک باهام حرف زد یه دانشجوی خوشگلی هم نشسته بود درس یاد می گرفت هزار تا سئوال ازم پرسیدمن اول یه جوون علاقه مند به درس شدم بعد یه عاشق شکست خورده بعد یه آدم الکی خوش بعد یه کسی که از بچگیش دپرس بوده بعد یه آدم علاقه مند به سفر شدم بعد یه کرم کتاب بعد یه فوتبالیست بعد یه آدم تنها بعدش یه کسی که طبع هنری داره بعدش درباره ی دوست هام حرف زدم راجع به دخترها پسرها بعد راجع به دواهام حرف زدم راجع به خواب آلودگیم بعد بهش گفتم خوابم نمی بره بعد هفت هشت ده تا خاطره گفتم یکی دو تا از جوکهای محمد داستانهای حمید راجع به بابا گفتم راجع به تمام آدمای فضایی بچگی هام راجع به گربه امون راجع به بوهام (از فتیش هام جرات نکرد بپرسه) فکر می کنم دفعه ی بعد اون دانشجو خوشگلش رو با خودش نیاره
یادم رفت بگم آخرش درباره ی شخصیت متعادلم صحبت کردم و اینکه همه ی عکسام همیشه مثل همه
[+] --------------------------------- 
[0]