دویدم بر دشت
وکلمات
عین دانه های برف
لای موهایم رفت
لا به لای لباسهام
و توی چشمم
ایستادم بر دشت
و کلمات
سیرابم کرد
سیرم کرد تنهایم کرد
و مردم ده
ستونی از بالا می دیدند
که قدر حرفها
سفید و درخشان بود
خوابیدم در دشت
خورشید مرا
با کلمات اشتباه گرفت
مردم مرا
با کپه های برف
بهار از من
تنها لبخندی
در میان علفها
گیر کرده بود
[+] --------------------------------- 
[0]