دیوار سرش را روی شانه ی دیوار
گریه می کند
"این کسی که خوابیده آقا بود
چشمها درشت
ستبر
دست بزرگ
اهل سکس
با کلاس
تمام دربار و دخترها دنبالش بودند
رخش هزار داشت
هر بار کلاهش را برمی داشت
تمام خانه پر از خرگوش
سبیل هاشان را
صبحها
توی مایتابه سرخ می کردیم
اگر روی طاقچه خاکی می دید
باد را کشته بود
معصوم
مهربان
هیکلی
بی ریا
اینجور آقایی بودند"
بعد ساکت شد
"حالا که مرده اند
حالا که مرده اند"
[+] --------------------------------- 
[0]