و حرفها
دسته شدند
سیاه پوشیدند
زنجیر زدند
و با کتل هایشان از کوچه های من گذشتند
کلمات سبیل دار عرق کرده ای
سطرشان را به میله های سرد گذاشت
گریه کرد
خنده ای حمام رفت
چادر مشکی پوشید
و در جمع شلوغی از شهوات
پسرها
هن هن
هم را
و حرفها شب را
توی چادرها
گریه کردند
گریه کردند
در تمام جمعه ها
من را
[+] --------------------------------- 
[0]