ماه را گرفت
به قیمت مردن تمام عروسکهایش
دخترک
به درختهای جنگل شوهر کرد
- عروسکهای آدم
خاطرات آدمند
آدم با عروسکهاش
فوتبال زده
در خلوت
لای پایشان را
با دقت
نگاه کرده است
افق را
با دقت نگاه کرد
لب فرو بست
گذاشت افسوس هاش
مثل لاوای آتشفشانها
توی رودخانه های داغش
جاری شود
با دقت
به بندهای دخترک
دقت کرد
دخترک ماه را برای فروش گذاشت
دنیا خودش را فروخت
و ماه دست دختر خورده اش را
خرید
- هر اسبی
عصب های هر اسبی
وقت دویدن
در تمام دشت دویده
جاریست
اسب می دود
و تمامی دشت
از نرون های سفید اسبانه
موج می زند
عروسکها
برای خود از
مهتاب و
عصب های اسبهای دویده
خانه ساختند
و برای هم چایی پختند
- این یکی را نمیفروشم
این یکی را چطوری بفروشم؟
[+] --------------------------------- 
[0]