درباره ی گنگی
وقتی که مردم حرف می زنند و نمی شنوی نگاه می کنی نگاه می کنی و با خودت می گویی نه نه نه کره خر
نباس
بعد ولی گنگی می آید
با صدای ترسناک یک سکوت ممتد
مثل اینکه خواب رفته باشی
و خواب نرفته ای
احساس مهملی است مثل اینکه جق زده باشی آبت نیامده باشد
یا دختر آورده باشی
سینه هاش را ندیده باشی
گنگی می آید
و تو می روی
مثل لغزیدن در برف است
نگاه می کنی مردم را که دارند جیغ می کشند و با خودت می گویی وای خدای خدایا رفتم و می روی
و هیچ اتفاقی نمی افتد
مثل اینکه خوابیده باشی و همین
وقتی که برمیگردی همه وانمود می کنند که هیچ کس ندیده
واقعش این است که همه دیده اند حتی خودت هم و حتی همه
تکانش می دهی
و ابرهای توی کله بیرون نمی رود
بازهم حرف می زنند مردم
و باز هم نمی فهمی
ابر رعد و برق نمی زند
می آید باز هم پایین
و باز هم غلیظ و
غلیظ تر
گنگی بر تو حادث شده
و تنها لمحه ای از سکند گذشته بر تو
رفته ای
باز آمده و آدمی تازه
نگرانی
غمگینی
تنهایی
معذبی
نگران نباش پسرم
سآعت آینده
در سکندی گذشتن خواهد
[+] --------------------------------- 
[0]