هدشات رزها
یک روز آمدم خانه روی پله نشسته بود با همان دامن قشنگ همیشه, همیشه که می آمدم خانه مشغول یک کاری بود ظرفها را زیر شیر حوض می شست یا مثلن با قطره چکان به زنبورها آب می داد یا اینکه دامنش را روبه سوی حوض تکان مرتب می داد می گفت ماهیها گرمشان است منتهی این دفعه روی پله ها گریه می کرد. گریه کردن پریها چیز عجیبی نیست. پریها کس خل اند اشک شان در مشکشان است به هر بهانه ای گریه می کنند صبحها به یک بهانه ای همیشه گریه می کرد گاهی یخ حوض شکسته بود مثلن. یا اینکه پروانه ای که می خواست نشان من بدهد پریده بوده رفته بوده یا اینکه باز تنهایی رفته بوده پابرهنه مغازه ی این مردک اخوان خاک بر سری آنجا برای خودش یخمک بگیرد ازش پول خواسته بودند خندیده بودند همیشه می گفتم هر چه خواست بدهید گریه اش نگیرد رنجور است مردک ان بود گیر پیچ داده بود کلن آدم پا برهنه دوست نداشت می گفت چرا توی پاش شیشه خورده نمی رود؟ کی است این زنت؟ دهاتی است؟ کولی است؟ از کجا زن گرفتی؟
یک روز آمدم خانه روی پله نشسته بود دسته گلی را که برایش خریده بودم هزار شاخه ی مغازه ی گل فروشی حسن یوسفی را ردیف دانه دانه چیده بود روی پله هر کدامشان یک گلوله زده بود پشت گردنشان فیلمش را گرفته بود ردیف دانه دانه را گرفته بود اشک ریخت و با هم دیدیم زیر لب می گفت گلها را اگر نکشد آدم پیر می شوند طاقت دیدن پیریشان را نداشتم
گریه کرد
گریه کرد روی پله ها
و هیچ جا نرفت
نشست روی پله ها
در کنار جنازه ی هزار گل
و من
داغ صدای تق تق
بودم
و تپ افتادن
دانه دانه ی رزها
خدا رو شکر عمر آدمها کوتاه است من بیشتر از هزار بار نمی رسم برنامه ی هد شات رزها را با مراسم اضافه شستشو و ماچ و بغل و عزیزی و ناز و بشین برات یه چیزی بیارم و تق ببینم
[+] --------------------------------- 
[0]