گیکی که غمی مبهم داشت
می دانم
نام او مترادف ماه است
ولی نامش یادم نیست
صندلی داری؟
شمشیرم خسته است
کنار دیوار استراحت کنم
و از آن نوشابه ی ارزان چربت هم
به من بده
اسم یکی از دخترهای اینجا توی ذهنم بود
دوست داشت با دکمه ی کراواتم
بازی کند و دوست داشت
دستهاش را
بعد اینکه به من کشید بو کند
و دوست داشت هی بازی را بگرداند
از بازی تکراری خسته می شد
و برنامه های تخمی را
دوست داشت
و قهرمان زندگیش مرد زندگیش
من بودم
نه اولش از اینها نبود
اول اسم ماه که با ت شرو نمی شود
یادش بخیر مثل ماه
انحنای قشنگی داشت
گلوپ گلوپ اشکهاش روی من می ریخت
و من بی رحم شمشیرم را
مداوم
و تا دسته
شمشیر من را می بینی؟
دسته ی این شمشیر
تیغ خراطی است
خراشت می دهد تا بمیری
ولی نمیمیری
فهمیدی؟
تو هیچوقت نمیمیری
همیشه همین را می گفت
توی بندر به سایه ها تکیه می داد
مرا صدا می کرد
اسمش یادم نیست
ولی خدا مرا نیامرزد
تقصیر من هم بود
یعنی
شبها نمی خوابید
نشانه اش اینکه
کنج لبهایش لبخند تلخی داشت
غمگین و بر و بر
نگاه آدم می کرد
بعد برف پاک کن آدم را بالا می داد
نقاط حساس آدم را می فهمید
کس کش عجیبی بود
کون لخت
بی دامن
بفرستش بالا
زود باش
منتظر هستم
[+] --------------------------------- 
[0]