جانی دپ
آتش برآتش
و خاکستر بر خاکستر
من از مردگی بلند شدم
از خراباتی پیچیده در شولا
فرشته ها مطایبه ام کردند
بوی ماه
پروانه را
مست کرده بود
بین بوسه ها کسی
دستهام را گرفت
و دیگر رها نکرد
حیاط آرام
و آرام آرام
در رگ و ریشه هایم رفت
در تمام پوزیشن ها
در تمام شکل های غیر حیاتی
و مردم از دیدن نور
توی شریانهام
وحشت کردند
از درخشیدن چشمهام در شبها
از اینکه هر شب
نمی خوابیدم
و اینکه موهایم
مدام سیاهتر می شد
سپس جوانی بر من عارض شد
بازگشت یک یک
تمام کفن در هایم
و تکه های کفن بر من
اتو و مرتب شد
و من مداوم و مرتب
کودک و کودک شدم
بچه ی قنداقی
وقنداقم را
کسی سر خیابان گذاشته بود
دستش را
از روی چشمهام برداشت
گفت
"خوب
خوب بود؟
خوش گذشت
شولا تو کجا گذاشتی؟"
[+] --------------------------------- 
[0]